...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

346. جمع نمیشود دگر، آنچه تو می پراکنی!

شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۵۷ ب.ظ

دیروز بعد از بیست و هفت هشت سال بالاخره خونه تمییز کردن من مورد تایید والده ی گرام قرار گرفت! این مامانه من کلا از بچگی نذاشته من کار کنم، منم همه کارها رو در حد تئوری بلدم، ولی خیلیاشو عملی هنوز انجام ندادم، یعنی اجازه شو نداشتم! اما آبجی، از اول کدبانو تربیت شد و کدبانو هم موند! اصلا یکی از دلایل مجرد بودن من همینه، همین ترس از کارهای خونه! خودشم واسه کی؟؟ کی ارزشش رو داره که من اینهمه ناز و نعمت پیش مامان بابامو ول کنم و بیام واسه اون غذا بپزم، خونه تمییز کنم، لباس بشورم و نه تنها دستمزدی نگیرم، بلکه یکمم بهش عشق و محبت پشکش کنم؟ همچین پسری باید هم خاص باشه، باید هم من دنبال (منتظر) پسری خاص باشم! باید هم دست بذارم روی کسی و بگم این آقا خوبه و از پسرای اطرافش بشنوم که اونام به برتری اون شخص معترفن! البته این مورد آخر پیش نیومده اما یه شبه این مورد بوده که مثلا من گفتم فلانی خوبه بعد اعترافاتی رو شنیدم که حرف منو تایید میکرده! 

دیروز من "تنها در خانه"، گفتم برای اولین بار بیام و خونه رو جارو کنم! میگم اولین بار، شاید باورکردنی نباشه اما واقعیته! مامان که برگشت خونه (از مراسم دفن اون مرحومه مذکور که من به دلایلی نتونستم برم) باورش نمی شد که دختره دردونه ش همچین کار بزرگی کرده! منم از این تایید در پوست خود نگنجیدم! 

روایت شده که از ائمه منقول است که دست پدر و پای مادرتون رو ببوسین! من تو نت زیاد سرچ کردم و چیزی از صحته بوسیدن دست پدر پیدا نکردم، عوضش برا پدر نوشته بود پیشونیش رو ببوسین! قبل از این تحقیقات گسترده چون با مامان خیلی بیشتر از خیلی صمیمی هستم، توی بوسیدن پای اون نه خجالت می کشیدم نه واسم خنده دار بود که یهو بی دلیل بپرم پاشو ببوسم، اما بابا فرق میکرد! واقعا یهویی آدم بخواد یه کاری رو شروع کنه خیلی سخته! راستش یاد چهار پنج سال پیش افتادم که من یک شبه تصمیم گرفتم از دختری مانتویی (ولی با حجاب) تبدیل بشم به یه دختر چادری (نه بی حجاب)! اون زمان توی آموزشگاهی تدریس میکردم که با صاحب اونجا دو سال توی آموزشگاه و چهار سال توی دانشگاه همکلاس بودیم! از واکنش مغازه دارهای توی مسیرم که قطعا منو میشناختن، تا همون همکلاسی و شاگردام خیلی میترسیدم، تیکه های زیادی شنیدم و هنوز هم کم و بیش به گوشم میرسه، اما با این حال بعد از یه مدتی هم برای خودم عادی شد هم اطرافیانم! این بوسیدن دست بابا رو هم خیلی دوست داشتم انجامش بدم فقط چون اولین بار بود نمیدونستم چجوری میشه، یا از کجا شروع کنم، یا چیکار کنم و بعدش چی بگم تا اینکه بالاخره دیشب اینکار رو کردم، بدون هیچ مقدمه ای! فک کنم از این بعد دیگه عادی بشه برام :)

واقعا حس خیلی خوبی بود، توصیه میکنم شما هم اینکار رو بکنین اگه ضرر کردین با من! فقط اولش سخته... 

گربه ی محل که ۶ تا بچه ی سالم تحویل جامعه داده و الان فارغ از دنیا و اتفاقاتش داره آفتاب میگیره!

عنوان در وصف من! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۲۳
بی نام

نظرات  (۱)

زهرا مامان من این اخلاق اش دقیقا عین مامان تو هست دوست داره هر کاری رو خودش انجام بده بعد هم اعتراض می کنه چرا کار نمی کنی:)
پاسخ:
وای بخدا اینطوریه ها! میگم مامان عوض اینکه دعوامون کنی خب می گفتی کمکت کنیم اما گوش نمیده که! 

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.