428. گل بسم ا...
اولین بار دبیرستانی که بودیم و داشتیم از مدرسه برمی گشتیم خونه، روی زمین کلی شکوفه ی این درختای کنار خیابون ریخته بود زمین و یهو یکی از دخترا داد زد که وااااای پاتونو نذارین روی این گُلا... اینا گُل بسم الله هه، گناه داره پا بذاریم روشون، بعد چندتایی از درخت کَند و خورد و گفت شفا میده! منم همینجوری هاج و واج مونده بودم که چی بگم!
امروز عصر موقع برگشتن از سرکار اومدم سر به سر آبجی بذارم و گفتم وااااای پاتو نذار روی اینا، گناه داره، اونم باورش شد و مسیرشو عوض کرد! خندیدم و گفتم کجا رفتی بابا، بیا داستان اینا رو برات تعریف کنم....
+ تفاوت این دو تا تصویر چیه؟ :))
+ امروز یه آهنگ جدید شنیدم خیلی قشنگ بود، اما خب یه آهنگ دیگه میخوام معرفی کنم گوش کنین قشنگه :) "باران" از حسین توکلی! این آهنگ رو دقیقا وقتی داشتم گوش میدادم که تبریز داشت بارون میومد، البته از اون بارون های سیل آسا...