432. چه روز خوبی :)
امروز آخرین روز کاریه آبجی بود، این قضیه دو دیدگاه داره، دیدگاه اول اینه که من تنها میشم! کار منو آبجی باهم بود و از این به بعد من تنهایی باید کار دوتامونو انجام بدم :( دیدگاه دوم اینه که یه فسقلی میاد تو جمعمون :) و آبجی تا روز زایمانش میتونه تو خونه استراحت کنه و بعدش نوبت ماس که دست بکار شیم و سهیل رو بخوریم :) نوش جونمون!
یه اتفاق دیگه هم که امروز افتاد این بود که تولد صاحب کارمون بود! از چند روز پیش همسر صاحب کارمون اومد بهمون گفت که ۱۰ اردیبهشت میخواد همسرشو سورپرایز کنه و توی محل کار براش تولد بگیره، ما هم رازداری کردیم و تا امروز هیچی نگفتیم :) ولی صبح ساعت چهار منو آبجی بیدار شدیم و یه پیام تبریک براش فرستادیم چون خیلی دوست داره تو روز تولدش دقیقا اون ساعتی که بدنیا اومده بهش تبریک بگن :) ما هم خواستیم خوشحالش کنیم :)
جاتون خالی، دخترای صاحب کارمون و مادر و خواهرش (که همکارمونم هست) توی این جشن بودن و خیلی خوش گذشت! واقعا صاحب کارمون حق پدری به گردن هممون داره و واقعا خودشو خونواده شو خیلی دوست داریم... امیدوارم سالهای سال زندگی خوب و پر برکتی در کنار خونواده ش داشته باشه :)