...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

435. لذت خالگی! :)

جمعه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ب.ظ

بله دیگه، خالگی (مثل خوشگلی) دردسر داره! از صبح رفته بودم بیمارستان، قرار بود صبح مرخص کنن آبجی رو، ولی تا ساعت یک طول کشید! بالاخره ساعت یک و نیم اینا بود که سهیل خان پا تو خونه شون گذاشت؛ اما از لحظه ی بدنیا اومدنش تا اون لحظه چشماشو باز نکرده بود دنیا رو ببینه! من یه لحظه نگران شدم گفتم نکنه این چشماش باز نمیشه، آبجی گفت یه ذره باز کرده یکی دوبار، اما کامل هنوز باز نکرده ببینیم چشماش چه رنگیه حتی! 

از قدیم گفتن موقع اذان بچه رو زمین نذارین، موقع اذان مغرب بود و من گفتم میخوام سهیل بغل من باشه، شاید باورتون نشه ولی همون لحظه چشماشو کامل باز کرد و بیخ شد به من! آبجی اصلا باورش نمی شد و هرکاری کرد سهیل به اون نگاه نکرد که نکرد! مامان یهو جوگیر شد و گفت روایت هست که امام حسین چشماشو باز نکرد و توی بغل حضرت زینب چشماشو باز کرد؛ گفتم مامان شلوغش نکن، نه این امام حسینه نه من حضرت زینب :)) مادر است دیگر... کلاس قرآن زیاد میره روش خیلی تاثیر گذاشته:)

از فردا هم کار من دراومده! حالا خدا رو شکر خونه ی آبجی اینا فاصله ش تا محل کارم دو دقیقه س (پیاده) وگرنه اعصابم خورد میشد که چجوری هر روز بتونم برم و سهیل رو ببینم! مامان هم تا ۱۰ روز خونه ی اونا میمونه (طبق رسم) و بعد از اون آبجی فک کنم ۱۰ روز میاد خونه ی ما! الان من تو خونه ی خودمون شدم همه کاره و باید از صبح کارهای خونه رو انجام بدم و به فکر غذای بابا و میلاد باشم، بعد برم سرکار و از اونجا برم خونه ی آبجی و کارای اونو بکنم! بله دیگه... به این نتیجه می رسیم که خالگی دردسر داره :) ولی خداییش یه بوس از لُپاش که میکنمااااا اصلا دنیا و غم و غصه و هرچی هست و نیست از یادم میره :) به آبجی گفته بودم اگه لُپ نداشته باشه نمیبوسمش، اولین حرفی که بعد از بدنیا اومدن سهیل پشت تلفن از آبجی شنیدم این بود که "لُپ لُپیه" :) یعنی مهمه :) 

+ دل نوشت: به همان گاه و بیگاه پیام هایت دلخوشم، تغییر عکس پروفایلت، لایک کردن پستهای من، حتی شماره های ناشناسی که اشتباهی زنگ میزنند، دریغ نکن لعنتی! 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۱۴
بی نام

نظرات  (۹)

۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۰۶ شباهنگ (بایقوش سابق)
نه خاله من اینستاگرام شمارو ندارم یعنی دارما ولی فالور شما نیستم😐 اون روزم الکی گفتم که فالور شمام به گول خودتون شما به بزرگی من ببخشین🤣منو با یکی دیگه به نظرم اشتباه گرفتین قبلا گفتم بازم میگم من شمارو میشناسم ولی شما منو نه 😊 
پاسخ:
🤔🤔 خب پس درخواست بدین تو اینستا ببینم کی هستین شما😊
شیرینی چی شد
پاسخ:
تشریف بیارین تبریز شیرینی هم میدیم😊
الهیییییی... حالا چشاش چه رنگیه ؟ *__*
منم نی‌نی میخوام :( 

+ منکه میگم دلتونو صابون نزنین
پاسخ:
قهوه ای تیره... هم رنگ چشمای خواهرم😁
والا منم میخوام😂😂

+ اره با حق با شماس😢
قدم نو رسیده مبارک :-)
پاسخ:
مرسی عزیزم ممنون😊🌷
۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۲ شباهنگ (بایقوش سابق)
سلام خاله بچه رو زیاد بوس نکنید که ممکنه مریض بشه چون سیستم دفاعی بدنش هنوز ضعیفه در ضمن اون آیدی اینستاتونم بدیم ماهم فالو کنیم 🤣 انگار خبراییه ها به به مبارکه 🤣
پاسخ:
سلام...
چشم آقای دکتر😁
یعنی شما آی دی منو ندارین؟؟🤔
خبرهایی قرار بود باشه که شما جا زدین😂 نه رل زدین، نه عکس دست و اینا گذاشتین، نه چیزی😂😂
:))

یعنی بیام تبریز ...؟

پاسخ:
من فک میکردم اهل تبریزین... بله تشریف بیارین قدمتون رو چشم😊
همینکه گفتین برای ما یک دنیا ارزش داره ...

شیرین کام اولاسیز :)
پاسخ:
تعارف نمیکنم... جدا شما هر جا بگین با شرینی خدمت میرسم :) 

چوخ ممنون 🌷
دوباره تبریک میگم خالگی را
پاسخ:
منم دوباره ازتون تشکر میکنم 😊
سلام :)

چشمتون روشن ...

شیرینی نمیدین ؟
پاسخ:
سلام :)

ممنونم 🌷

والا شما بگین کجا، من با شیرینی خدمت میرسم :) البته خب در سطح تبریز میتونم بیام :)

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.