...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

439. منه بدبخت....

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۲۵ ب.ظ

فردا احتمالا مامان، آبجی رو هم برداره بیان دیگه خونه ی ما، واسه همین امروز صبح گفتم خونه رو کلا جارو کنم که واسه اومدن اونا خونه تمییز باشه و مامان یبارم اینجا مجبور نشه کار خونه بکنه! دارم جارو میزنم، داداش (بابای مهیار) که میدونه الان من تو خونه دست تنهام اومده میگه به من غذا بده! والا خجالتم خوب چیزیه، عوض اینکه زنشو برداره بیاره بگه خواهر من تنهاس، تجربه ی خونه داری نداره، بیا برو کمکش کن، یا لااقل یه غذایی درست کنه و بیاره که کار من کمتر بشه، اومده از من غذا هم میخواد! من از برادرم شانس نیاوردم بخدا، پس فردا شوهر کنم، حالا شوهرم با خواهرش سگ و گربه هم باشن پیش من همچین فدای خواهرش میشه و از من میخواد به خواهرش کمک کنم انگار آسمون پاره شده خواهر اون افتاده، بعد اینم برادر من! 

+ اگه کسی بیاد بگه که با این غر زدنام چجوری میخوام بعد از ازدواج به خونه زندگیم برسم اولا چنان با پشت دست میزنم تو دهنش که دندوناش بره تو حلقش، بعدشم توضیح میدم که احمق جان، تازه عروس تا یکی دو ماه غذا از خونه ی مادر یا مادرشوهرش میاد، خونه و وسایلاشم تازه هستن (نه وسایل سی ساله ی مامانم)، همسرم هم هرچقد شلخته باشه یه نفره (من اما شلختگی های بابا و میلاد رو باید جمع کنم) و روزای اول حداقل مراعات میکنه، نه که میلاد که بیست و دو ساله هنوز نتونستم بهش یاد بدم که اون شلوار میراثتو که درمیاری همونجوری وسط اتاق ننداز! حالا کثافت کاری های دیگه ش بماند! 

کارام تموم شده، دارم میرم سرکار، مامان زنگ زده که سر راهت برو فلان جا، فلان قدر پول بده فلانی، گفتم چشم! آبجی زنگ زده که دفترچه ی سهیل رو بگیر (واسه این دفترچه دو روزه علافم، هر بار هم آبجی خانوم مدارک رو ناقص میده و من هی باید برم از کارمند بیمه حرف بشنوم) گفتم چشم! یه ساعت زودتر از خونه زدم بیرون که سرکار بتونم به موقع برسم، رفتم کارمنده یه سوال پرسیده منم نمیدونم چی بگم، بهش میگم اجازه بدین زنگ بزنم بپرسم بهتون جواب بدم! یه ساعت تمام به مامان زنگ زدم، به آبجی زنگ زدم، به خونشون زنگ زدم هیشکی برنداشت! از حرصم رفتم یه گوشه نشستم گریه کردم بعد به کارمنده گفتم که میشه بعدا بیام و اونم قبول کرده! بعد از یه ساعت زنگ زدن به من که کاری داشتی؟ میگم وقتی به آدم کاری رو میسپارین حداقل در دسترس باشین که اگه ایشاا... من مُردم و نتونستم کارتون رو انجام بدم حداقل بهتون خبر بدم که دارم میمیرم، خودتون برین دنبال کارتون و قطع کردم! اینقد عصبانی ام که حتی نرفتم دیگه سهیل رو ببینم... به حد کافی کار انداختن گردن من، عوض تشکر دو قورت و نیمشونم باقیه!  

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۱۹
بی نام

نظرات  (۶)

هیییییییییییییییییییییییییی
بابام جان چه خبره؟
یکم آب خنک بخور عزیزجان
وضعیت اونقدرام بغرنج و لاینحل نیست که اینقدر عصبانیت کنه
ولی من کاملا بهت حق میدم
بعضی وقت ها یه سری کارها و یه سری توقع ها آدم رو به همین حد عصبی میکنه
گریه کردن هم مسکن خوبیه مث خودمی که هر وقت کم میارم میزنم زیرگریه!
تازه ما بدبختی بزرگتر یهم داریم که در چنین شرایطی که هیچی سرجاش نیست و مدام در حال بدو بدو هستیم، پدر گرامی یا یه گونی سبزی برمیداره میاره یا یه گونی هویج یا یه گونی چیز دیگه و ما مجبور در حین غر زدن ها و جمع و جور کردن ها اون گونی رو هم یه ور دل مون جا بدیم.
اینو گفتم باز بری شکر کنی:)


پاسخ:
نسرین جان نمیدونی که الان تو چه شرایط سختی ام! تا حالا یه روز هم بدون مامان نبودم، مسئولیت خونه که من از هیچ چی خبر نداره خیلی سخته، تو فک کن الان مثلا نمیدونم تو فریزر اون سبزی ها مال چی ان، خب باید همشونو باز کنم بذارم آب بشه ببینم چیه که باهاش مثلا بتونم کوکو درست کنم! اگه زندگی خودم بود میدونستم چی دارم چی ندارم، اما زندگیه مامانه، باورت میشه یه صافی رو نمیتونستم پیدا کنم که مامان کجا گذاشته؟؟ با سلیقه ی خودش هر بار وسایل ها رو یه جا میذاره که خودش میدونه!
بابا اگه همچین کاری بکنه بخدا دست نمیزنم بهشون، میخواد خراب بشه میخواد نشه! همینجوریشم گیجم که چی کجاس، یا چی رو کجا بذارم، بعد بخوام سبزی و هویج رو به قول خودمون "یربر" کنم؟؟!
خوب ببینید چه مجرد چه متاهل اگه کمک کنی خیلی خیلی خوبه باعث میشه نظر واخلاق اون
نسبت به اون عوض شه البته باید طوری باشه که احساس نکنه داری توی کارش دخالت میکنید
حتی به نظر من اگه شما به زن برادرتون هم کمک کنید باعث میشه که ایشون هم به شما کمک
کنند . 
پاسخ:
بله حق با شماست! 
زن داداشم کمک نمیخواد😂 یعنی هیچوقت نخواسته، هر وقت بخواد معلومه کمکش میکنم...
اوه اوه چقدر هم دلتون پره ها .ببینید درسته حق باشماست اما قبول کنید شما هم یه جورایی
تند رفتید و زود از کوره در رفتید .ببینید شما اگه فردا شوهر کردید حتی اگه شوهرتون هم نگه برو کمک
خواهرم شما خودتون باید برید الان خودتون رو ببنید چقدر سختتون بود وتوقع داشتید که زن برادرتون
بیاد کمکتون پس باید خودتون هم همینطور باشید تا ایشون راجب شما بد فکر نکنن ورفتارشون باشما
خوب باشه واز شما ناراحت نشید . متاسفانه امروز اینقدر سر آدما شلوغ شده که آدم یادش میره
چی میخواسته برای همین ممکنه یادش بره چه مدارکی برای کاری که میخواد ببره وحتی اینقدر 
کاغذ بازی تو ادارات زیاد شده و بار اول هم به ادم نمیگین وهرر بار که میری چیز جدیدی میخوان خلاصه
کلوم جون آدم رو به لبش میرسونن تا بخوان کارت رو به انجام برسونن .
پاسخ:
کمک من به خواهر شوهر احتمالیم در آینده به این بستگی داره که مجرد باشه یا متاهل، خب ببینید من تجربه ی خونه داری ندارم، خونه زندگی نداشتم که ببینم یه زن تو خونه باید چیکار کنه، توی اینجور مواقع حق داشتم که توقع داشته باشم، اما اگه متاهل میبودم خب مشکلی نبود! ولی خودم قطعا اگه فرصتشو داشته باشم سعی میکنم به همه کمک کنم! 
درسته که کاغذبازی و کار اداری و اینا اذیت کننده س، اما من تمام مدارک رو از خواهرم خواسته بودم و اونم هربار یه چیزی رو نمی داد و منم علاف میشدم! دیگه گفتم من مسئول دفترچه ی بچه ی شما نیستم، هم پدر داره، هم مادر، خودتون برین دنبال دفترچه ش! والا خاله بودن هم حدی داره! 
تقصیر خودته دا یا سر موقع مثل ادم کار یاد می گرفتی و ادای  دختر لوس هایی که هیچ کار نمی کنن در نمی اوردی . 
یاهم این همه مسئولیت قبول نمی کردی 
والا ما ندیدیم دا دفترچه رو خاله بره بگیره پدرش پس چیکارس واقعا باید با ابجی تو حرف بزنم ☺️☺️یه حرفایی بگم که اینجا نمی شه 
به اون زن داداشت بگو اگه همه مثل قرار بود مثل تو شوهرداری کنن دیگه غم نداشتن که فقط شب شوهر رو می بینه 😒😒😒😒
تو هم کم غر بزن اعصاب ندارم ها 
پاسخ:
من کار بلدم اما انصاف نیس یهویی گیر دو نفر بیوفتم که نه تنها کمکم نمیکنن، هی واسم کار هم میتراشن، بازم این خوبه، داداش دیگه واقعا قوز بالا قوزه! 
من خودم اصلا اعصاب ندارم! 
تقصیر خودته دا یا سر موقع مثل ادم کار یاد می گرفتی و ادای  دختر لوس هایی که هیچ کار نمی کنن در نمی اوردی . 
یاهم این همه مسئولیت قبول نمی کردی 
والا ما ندیدیم دا دفترچه رو خاله بره بگیره پدرش پس چیکارس واقعا باید با ابجی تو حرف بزنم ☺️☺️یه حرفایی بگم که اینجا نمی شه 
به اون زن داداشت بگو اگه همه مثل قرار بود مثل تو شوهرداری کنن دیگه غم نداشتن که فقط شب شوهر رو می بینه 😒😒😒😒
تو هم کم غر بزن اعصاب ندارم ها 
۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۰۴ علی اسفندیاری
اوههعععععع 
واقعا خسته نباشی 
معمولا همه این کارها رو سر پسر خونواده خراب میکنند 
این اولین باره میبینم میشنوم حس میکنم که یه دختر داره اینهمه کار پرمشغله میکنه بعدش هم باهاش مثل ی پسر رفتار میشه عجیبا غریبا 
پاسخ:
ممنون! 
پسر خونواده خودش سر ما خراب نشه، واسه ما کار کردنش پیشکش! اینم از شانس منه دیگه!

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.