442. بی خوابی های قبل از تو...
دیشب اولین شبی بود که سهیل خونه ی ما بود! من فک میکردم نوزاد اوایل زندگیش فقط میخوابه! دیشب دیدم یا خداااااااا هر پنج دقیقه یبار جیغ میزنه گریه میکنه! اون پنج دقیقه هم که مثلا ساکته انواع و اقسام صداها رو از خودش درمیاره! یه بالش کوچولو دارم اسمشو گذاشتم "نی نی" که اگه شبا بغلم نباشه خوابم نمیبره، اونو گذاشتم رو گوشم و تا صبح تخت خوابیدم :) همین آبجی که خیلی رو خوابش حساس بود و یادم میاد اون زمان که دانشجو بودیم از درسش می گذشت اما از خوابش نه، الان تا سهیل میگه "اِیه" آبجی فوری از خواب میپره و آرومش میکنه... شاید بگم کل شب رو یه ساعت با آرامش نخوابید! باورم نمیشه که اینهمه عوض شده...
بعد، خیلیا میان میگن نه آدم عوض نمیشه... باید عرض کنم که آبجی خانومه من، خواب واسش اولین اولویت بود توی زندگی مجردی و متاهلیش؛ اما الان بنا به شرایط، سهیل شده اولین اولویتش و اصلا دیگه خواب براش معنایی نداره!
+ میگم ماه رمضون واقعا تا یکی دو روز دیگه میاد یا دارن باهامون شوخی میکنن؟؟ اگه شوخیه بگین من جنبه م بالاس :)
+ بارون اومد امروز سیل! خداییش این هوا کجاش دو نفره س؟ این هوا فقط کشتی نوح میخواد که غرق نشیم!
+ فقط منتظرم بیایی؛ آخ اگر بیایی...