443. کشک!
توی این پست (پست شماره ۴۰۹) راجع به دختر همسایه مون نوشته بودم ۱۴ ساله که با پسری که ۲۰ سال ازش بزرگتر بود فرار کرده بود؛ دیشب خبری شنیدم که واقعا یه ساعت گیج بودم، پسره دختره رو اینقد کتک زده که دختره اینبار از خونه ی شوهر فرار کرده و اومده خونه ی باباش و بعدش طلاق گرفتن! یعنی همه ی این قضایای دو تا فرار و کتک خوردن و مراسم های مختلف و بعدش طلاق به دو ماه نکشید! امروز هم قرار بود عروسیشون باشه توی تالار که متاسفانه...
واقعا عجیب زمونه ای شده! مگه همو دوست نداشتن؟ مگه بخاطر هم تو روی خونواده هاشون وانستاده بودن؟ این بود آخر اون همه عشقشون؟ ارزششو داشت؟ تف به اینجور دوست داشتن ها!
حرفای زیادی برا گفتن داشتم اما نه حوصله ای هست برا گفتن نه گوشی برای شنیدن!
+ از وقتی که تلگرام رو فیلتر کردن حرف زدن های منو الناز شده تلگرافی! من که حال ندارم یه ساعت به قند شکن التماس کنم که تورو خدا وصل شو، صبح زود یه دور وصل میشم ببینم چه خبر (که معمولا هیچ خبر) بعدش میره تا فردا صبح زود! بزرگترین آرزوم اینه که اینستا فیلتر بشه تا قیافه ی نحس خیلیا و خوشی های ظاهریه بقیه رو نبینم! یکی رو فقط میخواستم ببینم که اونم نشد... یعنی نخواست! بقیه دیگه برام مهم نیستن!
+ یا من از رو میروم یا تو، تلاشت را نکن، تو بازنده ای جانم :)