...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

527. جل الخالق!

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۵۰ ب.ظ

تلویزیونو باز کردیم داریم یه برنامه تماشا میکنیم، یهو مینویسه ادامه ی برنامه بعد از اذان (به وقت تهران)... صدای تلویزیونو قطع میکنم تا یکم با مامان حرف بزنم! یهو دیدم مامان خیره شده به تلویزیون... میگم چیزی شده؟ میگه الان کجای اذانه نمیتونم بخونم... منم به زور تونستم بخونم... یه چیزی توی این مایه ها بود... :/

بعد میگن زبان چینی (نوشتار) سخته... ناموسا زبان ما هم اونقدا راحت نیست! 


+ موشه هنوز به دست قانون نیوفتاده... فراریه! برا سرش جایزه گذاشتیم :) 

+ چهارمین دنبال کننده ی خاموش... خوش آمدی :) 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۲۴
بی نام

نظرات  (۶)

۲۶ آبان ۹۷ ، ۱۰:۱۳ آقای مُرَّدَد
تو خونه ی ما وقت اذان صدای تلویزیونو بلندتر میکنیم(تا این حد ریا کاریم ما) :))

پاسخ:
ما هم صداشو بلند میکنیم اما اون روز فرق میکرد... اول اینکه اذان تهران بود و اذان ما نبود و دوم اینکه میخواستیم صحبت کنیم و چون موقع اذان معمولا حرف نمیزنیم، صداشو قطع کردیم! :)
۲۶ آبان ۹۷ ، ۰۹:۲۹ شوفر تاکسی
+چهارمین دنبال کنندۀ خاموش....
ممنونم.
پاسخ:
شما بودین؟!
خوش اومدین :)
صدارو کم نکنید، بشنوید و عشق کنید
پاسخ:
چشم :)
خخخخخ
شب می خوابن صبح بیدار میشن یه خط جدید 😁😁
پاسخ:
اره واقعا... اینقد سبک تو خوشنویسی هست که دیگه خوندنشونمسخت شده :)
۲۵ آبان ۹۷ ، ۱۰:۲۷ جناب منزوی
یاد یه مسابقه افتادم وقتی تصویر یه نفر رو شطرنجی می کنردن میگن این کیه :)
فکر کنم این هم مسابقه بود که باید حدس میزدید :)
پاسخ:
واقعا بعضی مدل های خوشنویسیمون خوندنشون خیلی سخته حالا نوشتنش سخته یا نه رو دیگه باید از خوشنویس ها پرسید :)
از قدیم گفتن که هنر نزد ایرانیان است و بس.. :)

قدیم یه جا کار میکردیم.. وقتی غذا میخوردیم و ظرفاشو میچیدیم کنار در اصلی.. چند دقیقه بعد می دیدیم صدای خش خش میاد.. یه موش تقریبا اندازه ی نصف یه گربه ی بزرگ :)) تمام قد وایمیساد تو ظرفا و شروع میکرد به خوردن باقی مونده ها.. خلاصه آخر سر دیگه با این تله موش های چسبی.. به دامش انداختن.. بنده خدا من آخرین باری که دیدمش شده بود پوست و استخون.. :(

دنبال کننده ی خاموش هم نشدیم که تو پست ها.. اینطوری یادمون کنند.. حالا اینکه هیچی.. کلی جوابیه نوشتیم.. ولی حتی یدونه باشه تو راست میگی هم بهمون نگفتن.. :))
پاسخ:
بله اونم چه هنری... یه سری نوشته ها رو واقعا به سختی میشه خوند :)

نصف یه گربه؟! ایشون موش نبودن، موشک بودن :))) یا اَبَر موش! اصلا سلطان موشها :)) ماهم چندتایی تله گذاشتیم اما لامصب میاد خوراکی ها رو میخوره و درمیره! میترسیم زاد و ولد کنه و مجبور شیم اونجا رو تبدیل کنیم به مدرسه ی موشها :)) یا محل کار موشها... خودمونم از اونجا بریم :)

هَییی خدا! بشکنه این دست که نمک می پاشد :)) همین که واسه جوابیه چیزی نوشته نشده یعنی حق با شماست و صد البته حرف حق جواب نداره :)) 

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.