...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

در طول این همه سالی که عمر کردم، دیشب نزدیکای افطار، تبریز یه طوفانی شد که نه تنها من، هیشکی تا حالا تو عمرش ندیده بود!! باد و بارون و رعد و برق و خلاصه همه ی عوامل طبیعی دست به دست هم داده بودن برای ساختن همچین صحنه ای نزدیک خونمون که امروز صبح دیدمش!

مخاطب عزیزم شاعر در وصف همچین صحنه ای میفرماید:

مثل طوفانی که می افتد به جان یک درخت/دوری ات آرامشم را ریشه کن خواهد نمود... 

البته خیلی جاها درختا شکسته بودن اما این دیگه آخرش بود! 
+ گفتم بهتون که صاحب فلش پیدا نشد؟! چند روز پیش دیدم تموم آگهی هایی که چسبونده بودم رو پاره کردن و دیگه بعید میدونم از این به بعد کسی بخاطر فلش زنگ بزنه... خلاصه صاحب جدیدش ماییم... به صاحب جدید فلش سلام کنین :)
+ نماز و روزه هاتون قبول باشه... شبای قدر واسه منم دعا کنین... خیلی دعا کنین... خیلی خیلی دعا کنین... چرا بیکار نشستین دارین پست منو میخونین؟! مشغول دعا کردن باشین خووو :)
التماس دعا...

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۱۶
بی نام

نفس اماره: نوموخوام... مال خودمه... خودم پیداش کردم... میخواس گُمش نکنه... به من چه اصلا... دزدی نکردم که عذاب وژدان داشته باشم... سه بار پرسیدم ماله کیه هیشکی نبود اصلا که بخواد جواب بده... دوسش دارم میخوام واسه خودم باشه... صاحبش باید مراقبش می بود... من پیداش کردم الان صاحبش منم...
نفس لوامه: ساکت باش! مال تو نیس که... باید صاحبشو پیدا کنیم و اینکارو میکنیم یا حداقل سعی خودمونو میکنیم دیگه هم حرفی نباشه! 

+ اونجوری که دوستان توی پست قبلی کامنت گذاشتن، پشیمون شدم از اینکه اون روز به خودم زحمت دادم و خم شدم و اون فلش رو برداشتم و بردم خونه ضدعفونیش کردم حتی! از این به بعد حتی اگه یه کیف پُر از طلا پیدا کنم... حتی اگه توش نوشته باشه هرکی پیدا کنه حلالش باشه مال خودش... مگه مرض دارم برندارم؟! بر میدارم میبرم میفروشمش پولشو میخورم یه آبم روش! چیه؟ً فک کردین برنمیدارم؟! زهی خیال باطل... این فلش هم صاحبش پیدا شد که هیچ... نشد هربار ازش استفاده کنم برا صاحبش دعا میکنم :) من اگه بخوام پول بدم میرم یکی میخرم که لااقل هم "دَر"  داشته باشه هم "نو" باشه... این در نداره هیچ، دست دوم هم هست... واسه همچین فلشی یه قرون هم نمیدم! 
+ توی آگهی شماره میلاد رو نوشتم... میلاد میگه اگه مشخصاتش رو دقیق بگه... حتی تمام اون سریال رو بشینه توضیح بده شرط آخر اینه که دَرِ فلش رو بیاره تا بتونه تحویل بگیره... در نباشه فلش نیست! میگم میلاد یه دفعه بگو نمیخوام پس بدم دیگه! :)
+ از استرس این فلش، دیشب خواب دیدم صاحب این فلش یه پسریه که وقتی داشتم میبردم بهش تحویل بدم منو دزدید... از ترس از خواب بیدار شدم... اصلا حس خوبی به این کار ندارم!! میشه پسش ندم؟! :))))

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۱۷
بی نام

چند روز پیش که با آبجی از سر کار میومدیم خونه، داشتیم از عرض یه خیابون رد میشدیم که یهو اینو جلوی پام دیدم و برداشتم:

یه نیگا به اطراف انداختیم و شخص خاصی رو ندیدیم!! خلاصه مجبور شدیم با خودمون ببریمش خونه... از رو کنجکاوی اومدیم چک کنیم ببینیم چی توشه و خدایی نکرده فیلم خانوادگی ای چیزی توش نباشه، دیدیم تقریبا پر شده با یه سریال ترکیه ای! 
میلاد که اومد خونه گفت الا و بلا من فلش ندارم اینو بده به من... خودمم یه فلش داشتم سوخته بود و پارسال که یه فلش پیدا کرده بودم، اونا رو با هم جایگزین کرده بودم ولی خب چون چهار گیگ بود، خیلی هم بدم نمیومد این فلش تازه پیدا شده رو خودم بردارم... از طرفی مامان میگه بنویس که یه فلش پیدا کردی بچسبون اون طرفا شاید صاحبش پیدا شه... میگم مامان وسط خیابون افتاده بود و هر لحظه ممکن بود یه ماشین از روش رد شه لهش کنه... تازه فیلم شخصی هم توش نبوده که بگیم طرف لازمش داره... یه فلشه با یه سریال ترکیه ای... طلا نیس که! این چند روز هم بخاطر حرف مامان خانوم هی در و دیوار رو نیگا میکنم ببینم یوقت کسی ننوشته باشه که فلش گم کرده!! با این حال هنوز هیچ کاری نکردم و همچنان موندم چه کنم... :/

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۴۶
بی نام

+ متوجه شدم که یکی از بلاگرها منت رو سر نوشته های من گذاشته و اون قدیمی ها رو یه مروری کرده... حالا سوالی هم که داشته توی کامنت جدیدترین پست نوشته و کلی خاطرات خوب رو برام زنده کرده... از اینکه شخصی وقت بذاره و نوشته هامو بخونه لذت میبرم... چون معتقدم متنی که نوشته میشه باید خونده بشه، خونده نشه با آشغال فرقی نداره! 
یکی دو سال پیش منم مشتاق شدم پست های قدیمی یه وبلاگی رو بخونم که با برخورد زشت نویسنده ش روبه رو شدم... نمیدونم چرا تا به امروز هنوز هم جزء وبلاگ هایی بود که دنبالش میکردم... هربار هم که ستاره ش روشن میشد، فقط وبلاگشو باز میکردم و خدا شاهده بدون اینکه حتی یه خط از پستشو بخونم میبستم... امروز تصمیم گرفتم یکبار برای همیشه از شرش خلاص شم که احتمالا این کار به لطف اونی بود که داشت پست های قدیمی مو میخوند :)
+ چی بود اون متنه که میگفت اگه بین موندن و رفتن تردید داشتی رفتن رو انتخاب کن (حالا دلیلش یادم نیست که چرا گفته بود رفتن رو انتخاب کن) ولی خب ماهم دیدیم از ما خوششون نمیاد و تردید پیدا کردیم که عایا بمونیم.... عایا نمونیم؟! و خلاصه گفتیم بذا نمونیم تا حداقل حرمتی غروری چیزی خدشه دار نشه و نشه مثل اون اتفاقی که بین ما و اون نویسنده (ای که از شرش وبلاگش خلاص شدم) افتاد!!! عجب چیز خفنی گفتم...  خودم هم نمیدونم دقیقا منظورم کی یا چی بود اما گفتم که گفته باشم و هرکی خواست میتونه به خودش بگیره و هرکی هم نخواست به خودش نمیگیره! 

+ حال و اوضاع کرونایی و قرنطینه ایتون چطوره؟! :)

 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۰۷
بی نام

نمیدونم کدوم خری فیلم "بخت پریشان ما" رو بهم‌ معرفی کرد که توی لیست فیلم هام گذاشته بودم که بعد از اینکه هربار یه سریال کره ای رو تموم کردم، یه فیلم ببینم که کلا از فضای اون سریال بیام بیرون؛ ولی بعد از فیلم های "من پیش از تو" و "فرصتی برای بیاد آوردن" این سومین فیلمی بود که... لعنت به اینجور فیلم ها... هنوزم چشام داره میسوزه! 
به همین دلیل اون ده تا کاری که توی پست قبلی نوشته بودم که دوست دارم قبل از مُردنم انجام بدم رو پس میگیرم و خلاصه ش میکنم توی یه کار... واقعا از تهه ته دلم میخوام قبل از مُردنم عاشق بشم و عاشقی کنم اونم واقعنیه واقعنی...خدایا چیز زیادیه؟! :(

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۵۷
بی نام

چالش ده تا کار قبل از مُردن!! میگم حالا واجب بود توی این شرایط کرونایی و ترس از اینکه نکنه کرونا گرفته باشم این چالش برگزار بشه؟! لابد واجب بوده دیگه... بگذریم!

من خیلی کارا دوست دارم انجام بدم که خب سخته توی ده تا خلاصه ش کرد ولی خب چون چالش اینطور میخواد باید بگم که ده تا کاری که دوست دارم انجام بدم باید به ترتیبی که نوشتم اتفاق بیوفته وگرنه خاصیت خودشو از دست میده :)


۱. ازدواج کنم (با شخصی خاص)
۲. به زبان کره ای مسلط بشم! (الانم تا حدودی دارم خوب پیش میرم فقط سخته خداییش!) 
۳. یه سفر یکی دوماهه داشته باشم به کره! (از این تورهای ۹ روزه خوشم‌ نمیاد... آدم کمه کم باید دو ماه اونجا باشه تا سیر بشه... فقط موندم با کدوم پول؟!)
۴. بازیگرای محبوبمو از نزدیک ببینم و یه ناهار مهمونشون باشم! (اونقدر پولدار هستن که دیگه یه ناهار بتونن منو دعوت کنن!)
۵. اولین بچه م دختر باشه ترجیحا! 
۶. بتونم درسمو توی رشته زیست شناسی ادامه بدم و توی یکی از آزمایشگاه های ژنتیک کار کنم! 
۷. دومین بچه م پسر باشه! 
۸. توی یکی از این انجمن های نجوم مشغول شم و عضو ثابتشون باشم و چیزای زیادی یاد بگیرم! 
۹. سومین بچه م هم دختر باشه :)
۱۰. عاقبت بخیر شم و مرگ راحتی داشته باشم!

واقعا چیزهایی که دوست داریم انجام بدیم اونقدرا هم عجیب غریب نیس که نشه بهشون رسید اما متاسفانه یه مسائلی پیش میاد که اکثرشون در حد آرزو باقی میمونن... مثلا تا همین چند وقت پیش کی میدونست ممکنه تنها خواسته مون این روزا این باشه که کرونا نگیریم و زنده بمونیم؟! بقیه ی خواسته هامونم همینجوری یهویی جاشونو میدن به چیزایی که فکرشو هم نمی کنیم... هییییییی روزگار...

 

+ با تشکر از آقای محسن رحمانی

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۳۵
بی نام

+ چیزی که توی این روزهای قرنطینه و بیکاری ذهنمو مشغول کرده اینه که اصلا انگیزه ی من واسه زنده موندن چیه؟! نه عشقی دارم که بخاطر رسیدن به اون بخوام زنده بمونم، نه پول و پله ای دارم که نتونم از اونا دل بکنم، نه بچه ای دارم و از ترس اینکه مبادا بی مادر بمونن نگران باشم؛ نه هیچی... فقط این به ذهنم رسید که در حال حاضر از مرگ میترسم اونم نه از خودش... از اعمال خبیثی که دارم و قراره بخاطرشون شکنجه بشم میترسمو همین باعث میشه تلاش کنم که زنده بمونم... خوش بحال شماهایی که انگیزتون از مال من بهتره :)
+ صدای پویا بیاتی رو دوست دارم، این روزا اینقد آهنگاشو گوش دادم که یه چیزی کشف کردم، ایشون زبونش شیرینه یا توی آهنگاش تُپُق میزنه؟! :)
+ به یک عدد صدا قشنگ نیاز داریم برای صحبت کردن تلفنی... اصلا شارژ هم براش میخرم فقط باهام حرف بزنه... البته از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، واسه خاطر خودم نمیگما، با میلاد کل انداختیم، گفته اگه بتونی دوس پسر پیدا کنی خرج دوس پسرتو من میدم... نمیخوام فک کنه بی عرضه م :) حالا میلاد هم بهونه س ها، خودمم این روزا به یکی نیاز دارم باهاش حرف بزنم... خفه شدم بخدا...
+ ما احتمالا از فردا بریم سرکار، البته هنوز خبر ندادنا ولی اگه نریم و از کرونا نمیرم، از بی پولی حتما میمیرم، کسی نمیخواد بهم زنگ بزنه منو از این افسردگیِ بی پولی نجات بده؟! اگه من دست به خودکشی بزنم اونی که عذاب وژدان میگیره شماهایین که به هشدارهای من اصلا توجه نکردین و تا آخر عمر با حس گناه زندگی میکنین و تباه میشین... حالا از ما گفتن :)

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۴۴
بی نام

ای بمیری کرونا، این ضدعفونی کردن با الکل واسه ما شده معضل! تا دیروز که می رفتیم سرکار (بله! تا دیروز می رفتیم و همین دیروز صبح که داشتم آماده میشدم برم، یهو زنگ زدن گفتن نیا و تا اطلاع ثانویه تعطیله) باید توهم های کارفرمامون رو تحمل میکردیم! مثلا یهو همه نشسته بودیم میگفت حقوق هاتونو سه برابر میکنم!! بچه ها که ذوق زده میشدن می گفتم بابا باور نکنین این الکل مصرف کرده (واسه ضدعفونی) حالیش نیس چی میگه و چند دقیقه بعد میگفت کسری بودجه داریم و حقوق هاتونو نصف میکنم؛ حالام گویا خودمونو توهم برداشته... نشستیم داریم ناهار می خوریم میگم مامان من شوهرمو پیدا کردم! عوض اینکه بزنه تو دهنم بگه دختر خجالت بکش ما قدیم جلوی بزرگتر پامونو هم دراز نمیکردیم، برگشته میگه مبارکه نمیخوای معرفیش کنی؟! منم دیدم اینجوریه گفتم مامان میشناسیش! گفت عه! از کجا؟! گفتم غریبه نیس، چند بار توی تلویزیون دیدی این اواخر... فرزاد فرخ :) میگه همون پسر کوچولوعه؟! میگم مامان کوچولوعه اما دقیقا از نظر ظاهری و قدی و اندامی همونیه که من میخوام، حالا چند سالی از من کوچیکتر هست که خب سن فقط یه عدده، از صداشم خوشم نمیاد و بعد از ازدواج راضیش میکنم خوانندگی رو بذاره کنار... خلاصه که ۵۰ درصد قضیه حله :) مامان میگه ایشاا... خوشبخت بشی دخترم! :)
از ۲۹ اسفند پارسال (منظور همین دو هفته ی پیش) که تعطیلات شروع شد، بازم تماشای سریال های کره ای رو طبق روال همیشگی با میلاد شروع کردیم! این سریال "کلاس ایته وون" با بازی عشق دومم "پارک سئو جون" واقعا حرف نداشت، جدا از داستان اصلی فیلم، پسره رو یه دختری دوس داره که ۱۰ سال از پسره کوچیکتره، هی چپ و راس به پسره میگه دوسش داره (البته منم دوسش دارم و طبیعیه) و پسره هم چون یکم خنگوله و فک میکنه که دختره رو دوس نداره فاصله ی سنی رو بهونه میکنه... واقعا شما پسرا چتونه؟! دختر کوچیک باشه میگین فاصله ی سنی داریم، بزرگ باشه میگین تو بزرگتری نمیشه، همسن باشین میگین درک نمیکنیم... خداییش با خودتون چند چندین؟! چرا پسرای گوگولی کره هم باید مثل پسرای ما طرز تفکرشون مال عهد بوق باشه؟! چرا من اینجا هم شانس نیاوردم و همش سن رو باید بکنن تو چش و چالمون؟! خدا بگم چیکارتون کنه آدم از دست شما یه سریال رو هم نمیتونه با آرامش نگاه کنه :))
اعصاب نمیذارین واسه آدم که... بله داشتم میگفتم... چی میگفتم؟! آها! یه بنده خدایی از ناکجا آباد تو تلگرام پیام داده نوشته سلام! میگم شما؟! میگه اگه خودمو معرفی کنم تا ابد باهام چت میکنی؟! (حوصلم که سر رفته این روزا) میگم آره بابا تا ابد باهاتم، حالا بگو کی هستی؟! باورش میشه و میبینم پنج شیش سالی ازم کوچیکتره!! :/ آخه چرا من؟! ربنا و لا تحملنا مالا طاقه لنا به... :/

+ برای مخاطبی خاص: غم و غصه هایت برای ما بود، شادی هایت بخاطر کیست شیطون بلا که به حالت عادی برگشتی؟! :))

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۴۹
بی نام

ضمن تبریک سال نو با تاخیر چهار روزه البته...
اومدیم به این ویروس از یه زاویه ی دیگه نگاه کنیم که ایول امسال دید و بازدید نداریم و مجبور نیستیم قیافه ی بعضیا رو اتفاقی توی خونه ی اونایی که رفتیم خونشون تحمل کنیم و خلاصه داشتیم کیف میکردیم که بهمون گفتن تلفن... تلفن کن به فک و فامیل!!! درسته من دایی و خاله هامو دوست دارم اما خداییش نهایت حرف زدن های من با اونا سلام و خدافظیه... اخه من زنگ بزنم به خاله بزرگم که فارسی هم نمیتونه حرف بزنه بگم چی؟! هرچند گوشیشو جواب نداد و گفتم بعدا بخواد گله کنه میگم زنگ زدم جواب ندادی!! بعد بهترین کار رو دایی کوچیکم کرد که تا گفتم دایی عیدت مبارک گفت مرسی عید تو هم مبارک خدافظ!! خداییش حرفی هم با هم نداشتیم! واسه بقیه جوونهای فامیل هم که اهل اس بودن چندتایی پیام تبریک فرستادم که بعدا جایی واسه گله و شکایت نمونه! 
منفورترین تبریک هایی که فرستادن اونایی بود که کپی میکردن و برا چند نفر میفرستادن و اخرشم اسم عتیقه شونو تهش مینوشتن... به اینا حتی جواب هم ندادم چون ارزششو نداشت... خودشون یه پیام ساده برام‌می نوشتن که عیدت مبارک به اندازه ی همون سه تا بوسی که قرار بود از نزدیک با هم داشته باشیم ارزش داشت... حالا بعضیا میگن بوس اذیت کننده بود و از این صوبتا، ولی واسه ما سینگل هایی که سال به سال کسی بوسمون نمیکنه همین بوس های عید غنیمته! 
و اما عیدی... واقعا ازتون انتظار نداشتم... ای شماهایی که هی توی پست هاتون میگین من صد ساله سابقه ی وبلاگ نویسی دارم و کُشتین ما رو با این فخر فروشی هاتون، کو عیدی ما تازه کارا؟! ای شماهایی که هی میگین از ما بزرگترین و به ما میگین بچه ای و حالیت نیست، کو عیدی ما بچه ها؟! من از شماها عیدی نگیرم رسواتون میکنم... لطفا پیام خصوصی بفرستین من شماره کارتم رو با کمال میل تقدیم کنم... با تشکر :)
+ راستی تو شهر شما هم با بلندگو آژیر خطر پخش میکنن و میگن وضعیت قرمزه و توی خونه هاتون بمونین یا فقط شهر ما وضعش خرابه؟! تصور کنین این هشدارها رو بشنوین و فیلم "دونده ی هزارتو" ۱، ۲، ۳ رو تماشا کنین! آدم با تمام وجودش اون فیلم رو حس میکنه (توصیه میکنم تماشا کنین ارزششو داره!) 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۲۹
بی نام

واسه جلوگیری بیشتر از ابتلا به کرونا خودمونو اینجوری ایزوله (نایلون پیچ) کردیم... اصلا رعایتِ بهداشت ماییم و بقیه دارن ادامونو درمیارن :)

 

اصولا عاشق نامه نگاری ام، اون زمونا که تو کرمانشاه بودیم تنها زمانی بود که با دختر خالم اینا توی تبریز نامه بازی میکردیم... بعدها نامه گرفتن هامون از پسرا در حد یه کاغذ کوچولویی بود که توش شمارشونو نوشته بودن، بعد از اونم که دیگه تکنولوژی جاشو به کاغذ بازی داد، ولی تقریبا همه ی کسایی که منو میشناسن یه نامه (به زبان انگلیسی با دست خط بسیار زیبا) از من دارن که از چندتاییشون جواب گرفتم، حتی از اونایی که بهشون دسترسی نداشتم عکس نامه رو دریافت کردم :) آخرین نامه ی واقعی ای که نوشتم نامه ی خداحافظی ای بود که واسه اولین عشقم نوشته بودم هرچند به نظرم لیاقت اونو نداشت! بگذریم...


بخاطر علاقه ای که دارم (به همون نامه نوشتن و اینا) بیشتر از تعداد وبلاگ هایی که دنبال میکنم توی این مدت چالش "نامه برای..." خوندم... از این وبلاگ به وبلاگ دوستاش که ازشون دعوت کرده بود، از اونجا به جای دیگه... کم مونده بود از وبلاگ خارجیا سردربیارم... واقعا از بعضیاشون لذت بردم، به حدی که چندبار میخواستم کامنت بدم به طرف که میشه یه دونه هم برا من بنویسی؟! :) اما بعضیاش اینقد رو اعصاب بود و قلمبه سلمبه نوشته شده بود (انگار قرار بود برا دادگاه عریضه بنویسه) که خوندنشونو نصفه و نیمه ول میکردم و یه دیسلایک هم (اگه داشت) نصیبش میکردم... بحمدا... هیشکی منو دعوت نکرد ولی اگه دعوت میشدم در صورتی که نمیپیچوندمش (که حتما اینکار رو میکردم!) قطعا برا "پروفسور اسنیپ" (آلن ریکمن)توی فیلم هری پاتر نامه مینوشتم،

اصلا من کل فیلم های هری رو بخاطر شخصیت اسنیپ تماشا کردم... وقتی فهمیدم بازیگر اون نقش فوت کرده اینقده ناراحت شدم که تا حالا برا بازیگرای خودمون ناراحت نشده بودم... فک کنم تنها بازیگر خارجی ای باشه که هروقت یادم بیوفته براش فاتحه بخونم...

+ یه نفر هم برای ایشون نوشته بود... کلیک بفرمایید.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۱۰
بی نام