...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

نمیدونم تا حالا شنیدین که وقتی یکی خونه میخره اگه توی اون خونه اتفاقای خوبی براش بیوفته  میگه این خونه برام شگون داشته و اگه اتفاقای بدی براش بیوفته میگه این خونه برام نحس بوده؟!

الان این قضیه مربوط به این وبلاگ هم میشه، نمیگم اتفاقای بد یا خوبی افتاده اما در کل این وبلاگ برای خودش شگون نداشته، چون از زمانی که اومدم توی این وبلاگ اصلا دیگه دست و دلم نمیره پست بذارم و اینجا تبدیل شده به وبلاگ ارواح!!

از یه طرف کامپیوترم خراب شده و منم که درگیر درسمم وقت ندارم برم به این و اون التماس کنم که توروخدا بیا ببین کامپیوترم چشه، از اون طرفم همچین اتفاقای جالبی هم نمیوفته، شایدم میوفته اما من دیگه اهمیت نمیدم که اونا رو تبدیل به یه پست بامزه کنم!

اما اینکه چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه که من الان دارم این پست رو میذارم باید یه اتفاق مهم باشه که اتفاقا همینطورم هست!

آخرین باری که رفتیم مشهد برمیگرده به سال 89! یعنی اون سالی که بعد از تغییر رشته ی من از شیمی، توی رشته ی زبان قبول شدم! حالا بعد از این همه مدت امسال هم اگه خدا قسمتون کنه بازم قراره بریم پابوس امام رضا(ع)! اما با این تفاوت که بجز اونجا جاهای دیگه هم توی برنامه مون هست و به خودم قول دادم که راجع بهش اینجا براتون بنویسم (البته اگه بتونم) برا همین دیروز برای اولین بار توی عمرم اومدم برا گوشیم بسته بگیرم (آخه من با وای فای خونه میرفتم نت!) چشمتون روز بد نبینه!

بسته که با موفقیت تایید شد، دیدم ای بابا گوشیم تنظیمات نداره و هیچ جوره وصل نمیشه! با خودم گفتم ای داد بی داد! نت خریدم اما بی فایده! نه میتونم استفاده کنم نه چیزی! یهو به سرم زد برم نت سرچ کنم ببینم چجوری میشه تنظیم کرد گوشی رو! خدا خیرشون بده اونایی که این سایت های اموزشی رو راه میندازن، اونجا نوشته بود که اگه خطتون ایرانسه یا همراه اول فلان کد رو شماره گیری کنین تا اپراتورتوت تنظیمات رو براتون بفرسته و اگه هم تنظیماتش نبود خودتون دستی تنظیم کنین! منم با کلی ذوق و شوق اومدم کد رو زدم و یهو پیام اومد که (نه که خیلی گوشیتون باکلاسه) تنظیمات گوشی شما رو نداریم! حسابی ناامید شده بودم که دیدم ادامه ش نوشته که برای تنظیمات دستی فلان مراحل رو طی کنین و (ایشاا...) وصل میشه! منم با دقت تمام مراحل رو رفتم و یهو دیدم وصل شد... اینقده خوشحال شدم که نگو! همش نگران این بودم که توی این 15- 20 روز چجوری بی نت میتونم سر کنم!

ایشاا... اگه خدا بخواد فردا صبح زود حرکت میکنیم، امیدوارم لیاقت اینو داشته باشم که نائب الزیاره تون باشم! موقع تحویل سال منم دعا کنین! اگه توی راه تونستم پست بذارم که هیچ، اگه نه پیشاپیش عیدتون مبارک...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۱۳
بی نام

هی تلاشمو میکنم که درس خوندنم لطمه ای به وب نوشتنم نزنه هی لطمه شو میزنه لعنتی! دیشبم دوستمون رها (همیشه خندون) اومده اینستا منو دعوا کرده، منم چون بهش قول دادم امروز پست بذارم الان در خدمتم!

یه بنده خدایی توی اینستاگرام یه مدتی بود هی میومد همۀ پست هامو لایک میکرد و برام کامنت میذاشت و اونجا بهم پیام میداد، منم یکی درمیون بهش جواب میدادم، کنار اسمش از این dr گذاشته بود، منم با خودم فک میکردم لابد از این شاخاس که خودشو دکتر میدونه، یا شاید یه پشت کنکوریه (مثه من) که داره اینجوری به خودش انگیزه میده که خوب درس بخونه! خلاصه همین چند روز پیش دیگه توی پیام دادن شوروشو درآورد و رفتم گفتم آقاجان از جون من چی میخوای آخه؟! گفت هیچی ازت خوشم اومده و اینا، گفتم روزانه صد نفر توی این دنیاهای مجازی عاشق و فارغ میشن، دلت خوشه ها! خلاصه با کلی دلیل و مدرک و اینا ثابت کرد که دانشجوی سال آخر پزشکیه و بچۀ یکی از شهرهای اطرافه تبریزه ! اون که داشت جدی حرف میزد منم شوخیم گل کرده بود و هی بهش آقای دکتر میگفتم و اونم خر کیف شده بود حسابی! تا اینکه گفت همو بینیم! گفتم برو عامو!

از اون اصرار و از من انکار! گفتم برادره من، من شما رو نمیشناسم و درسته رشته تو دوست دارم، اما با دکتر جماعت حال نمیکنم! بفرما برو با هم سطح خودت ملاقات کن! هی اصرار میکرد و منو با لفظ "زهراجون" خطاب میکرد، چیزی که واقعا بدم میاد یکی رو ندیده و نشناخته جون جون صداش کنی! عکسشو فرستاد و گفت تو هم عکستو بفرست، منم همون عکس پروفایل اینستامو فرستادم و دروغکی گفتم عکس تو گوشی نگه نمیدارم که شرش کم شه! دلمم نمیخواست همینجوری بی هوا بهش توهین کنم، کلا عادت ندارم به کسی توهین کنم مگه اینکه اول اون شروع کنه،دیگه مگه من تموم میکنم!

عکسمو دید چه به به چه چه ی راه انداخته بود، دیگه واقعا داشت حالمو بهم میزد که یهو گفت میشه عکس (بدون حجاب) اندامتو ببینم؟! گفتم جاااااااان؟! گفت من قراره دکتر بشم و محرمم دیگه! گفتم اولا قراره بشی، ثانیا محرم هم باشی برا بیمارات محرمی نه من، و ثالثا با توجه به اینکه گفتی میخوای متخصص گوش و حلق و بینی بشی، نهایتا میتونم گوش و حلق و بینیمو بهت نشون بدم میخوای؟! بعدش چنان باهاش رفتار کردم که دلم خنک شد!

به نظرم باید توی دانشگاه یه چند واحد آموزش استفادۀ درست از جملۀ "دکتر محرم است" بذارن که بعد از فارغ التحصیلی مجبور کنن دکترامون اون واحد ها رو حتما پاس کنن! حالا به دکترامون برنخوره ها ولی اونجا بود که به حرف اون یارویی که میگفت "درک و شعور مطلقا ربطی به سواد نداره" ایمان آوردم، باشد که رستگار شوم! :D

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۰۷
بی نام