...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۲۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز صبح باخبر شدم (از طریق اینستا) که یکی از همکلاسی های دانشگاهمون به جمع متاهلین پیوسته که اتفاقا یکی از دوستای خوبم بود و خواهرش هم تقریبا همین ماه پیش ازدواج کرده بود! اونجوری که خودش نوشته گویا با آقا داماد به مدت ۶ سال چیز بودن یعنی منتظر بودن که به هم برسن و خداروشکر بالاخره دیشب این وصال صورت گرفت که ان شاء ا... خوشبخت بشن! ۶ سال!! یعنی از زمانی که ترم چهار یا پنج بودیم و هیشکی هم هیچوقت هیچی نفهمید(چقد واج آرایی داشت!) واقعا توی این زمونه ۶ سال انتظار و وفاداری برا خودش شق القمری محسوب میشه! 

از صبح دارم این اتفاق مبارک رو تحلیل میکنم! دوتا نظریه هست! اول اینکه یا دوست من اخلاق فوق العاده ای داره (که توی این هیچ شکی ندارم!) دوم اینکه آقا داماد پسر خوبی* بوده که به وصال منجر شده! 

والا ما باشیم بعد از ۶ سال که سهله بعد از ۶ ماه این حرف هارو از پسرا میشنویم:

من لیاقت تورو ندارم (یعنی یکی بهتر از تورو پیدا کردم) 

مامانم قبول نمیکنه من با دختری که خودم انتخاب کردم ازدواج کنم باید مامانم تایید کنه (همون دلیل بالا) 

تو واقعا دختر جلفی هستی که اینهمه مدت با من حرف زدی، معلوم نیس با چند نفر دیگه هم در ارتباطی!

چون با من (همه جوره یا تا حد امکان) راحت نیستی پس دختر بی احساسی هستی و زن زندگی نمی شی! 

و هزاران چرت و پرت های دیگه که واقعا گفته شده و مام مستقیم یا غیرمستقیم از این ور و اون ور شنیدیم! برا همین، کار این دو تازه عروس و داماد رو شق القمر میدونم!

*  پسر خوب به پسری میگن که به اعتقادات دختری که بهش علاقه داره احترام بذاره و رد شدن خواسته های نفسانیش از طرف دختر رو به عنوان حیا و آبروی دختر تعبیر کنه نه چیز دیگه، دختر مورد علاقه ش رو برای زندگی بخواد نه یه مدت کوتاه و فقط بخاطر خوشگذرانی! افتخارش به زیبایی و اندام و آرایش دختر نباشه که بخواد پیش دوستاش پُز بده که نگاه کنین دختر مورد علاقه ی من چه اندام و چه زیبایی ای داره، بلکه افتخارش به سنگینی و متانت و وفای دختر باشه! 

چقد حرف ها دارم در این مورد اما حیف که بگم هم گوش شنوایی نیست!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۱:۳۸
بی نام

امروز یکی از همکارای خوش ذوقمون برامون این ژله ها رو درست کرده بود، نمیدونم بخاطر کیک دیروز من بود که بچه ها گفتن درست کن و بیار سرکار و منم گفتم نمیتونم یا کلا از قبل برنامه ریزی کرده بود، قیافه ش که خیلی قشنگه 

مزه ش هم انصافا خوشمزه س، فقط توصیه میکنم اگه خواستین از این دسرها بخورین سعی کنین در حد یکی دو قاشق بخورین، حتی اگه مثل ما به کامتون خوش اومد! من میخواستم از هر طعم (رنگ) بخورم اما انگاری یکم زیاده روی کردم و این روزام که هوا الحمد ا... از تابستون هم گرمتره، اگه یکی دو درجه هوا گرمتر میشد و منی که ساعت ۲ زیر نور خورشید میام خونه یه باد خنک بهم نمیخورد حتما گلاب به روتون میشد! چه کاریه آخه؟ یه ضرب المثل داریم که میگه هرکه بامش بیش برفش بیشتر که اصلا ربطی به حرفای من نداره فقط یه لحظه به ذهنم اومد و خواستم بگم! 

ما تو دانشگاه یه استاد باحال داشتیم به اسم رمضانی! خودش از اسمش مثبت تر بود، یبار واسه یه تحقیق رفتیم با دوستم اتاقش که ازش منبع بپرسیم، یه کوله داشت، اونو گذاشت رو میز گفت بسم ا... الرحمن الرحیم، زیپ کوله رو باز کرد باز بسم ا... گفت، لپ تاپشو درآورد و بازم بسم ا...، دکمه ی پاور رو زد باز بسم ا...، رمز رو خواست بزنه دیدیم رمزش یا رضاس! نابود شدیم یعنی! این استادمون مدرک دکتراشو از انگلستان گرفته! خواستم بگم هر خارج رفته ای خارج رفته نیست و هر گردی هم گردو نیست! خلاصه این استاد دوست داشتنیمون واسه یه درسمون میومد که حالا یادم نیست، اونجا میگفت یه سبک نوشته هست نمیدونم بهش (stream of consciousness) میگن، یا (stream of brain)، حالا دقیق یادم نیست، اینجوریه که طرف نویسنده هرچی به ذهنش برسه مینویسه، چه باربط چه بی ربط! 

کل این فلسفه ها رو چیدم که اون ضرب المثل بی ربط خودمو توجیه کنم که امیدوارم موفق شده باشم! 

نتیجه ی غیراخلاقی اینکه که پرخوری واقعا چیز خوبی نیست! راسته که میگن کم کم بخور همیشه بخور، الان من فک کنم تا دو سال دیگه اسم ژله رو هم نیارم حتی اگه خوشمزه باشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۶ ، ۱۸:۱۵
بی نام

نمیدونم شماها وقتای خیلی بیکاری که دوستتون شب بخیر میگه و میره و کسی نیست باهاش چت کنین و شمام از شانس بیخوابی زده به سرتون چیکار میکنین، من اما اون موقع ها بهترین فرصته که برم اینستای دوست و آشنا و فک و فامیل رو چک کنم! یه نفر رو زیر نظر میگیرم و تا جایی که بتونم میرم پیج اونایی که فالو کرده و میگردم و میگردم تا ببینم زیر کدوم پست چی نوشته یا پست کی رو لایک کرده! به نظرم اینجوری بهتر میتونم بشناسمشون و بفهمم دنبال چی هستن و چی رو می‌پسندن! حتی شده تک تک نظراتی که براشون گذاشتن و نوع پاسخ دادن هاشون به دوستاشون رو واسه خودم تحلیل کردم که ببینم روابطشون با دوستاشون چطوره! شاید واسه خیلیا اینکار حوصله سر بر باشه اما من خیلی علاقه دارم که آدم ها رو بشناسم اونم از رو چیزهای جزئی ای که هیچوقت فکر نمیکنن با اونا ارزیابی بشن و معمولا اونجاها خوده واقعیشونو نشون میدن! دیگه نه خبری از تظاهر و ریا هست نه دقت توی انتخاب عکس که لاکچری و خوشبخت به نظر بیان! 

این لایک کردن ها و کامنت گذاشتن ها و آدم هایی که فالو میکنیم چه چیزهایی که راجع به ما نمیگه! حسرت ها و علایق و سلایق و خیلی چیزای دیگه رو لو میده! اخ که چه لذت بخشه شناخت آدم هایی که فک میکنن خیلی زرنگن و سعی میکنن خودشونو پشت چندتا عکس قایم کنن! 

الان الناز رفته لالا، منم بیکار... خوابمم نمیاد! وبلاگم هم نیام پست بذارم کجا برم پس؟؟ هان؟!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۶ ، ۲۲:۳۹
بی نام

امروز تولد میلاد بود، ضمن اینکه تولدش مبارک، من به عنوان خواهر بزرگترش تصمیم گرفتم براش کیک درست کنم خودشم از نوعی که تا حالا نه من درست کردم، نه کسی از فامیلامون، نه حتی از همکارام که من یاد بگیرم که چجوری میشه از این نوع کیک ها درست کرد، اما با استفاده از اطلاعات اینترنت و اطلاعاتی که از سایر شیرینی پزی هام به طور تجربی کسب کردم دل رو زدم به دریا و برای اولین بار این از آب دراومد

که داخلش هم البته اینجوریه

بعد بگین ما دخترا هنر نداریم، من برای اولین بار یه همچین چیزی تونستم درست کنم، اگه چند بار دیگه درست کنم حسابی حرفه ای میشم و مجبور میشم تغییر شغل بدم و برم تو قنادی ها کار کنم! اتفاقا پول توی این قنادی هاس، داداشم یه رفیقی داره استادکار یکی از قنادی ها هر ماه نزدیک ۲۰ میلیون درآمد داره! باورتون نمیشه اما بهتره بشه چون تو کشور ما شیرینی جات توی هر مناسبتی چه عزا و چه عروسی باشه و چه روزای عادی حتی، مشتری داره و خب به طبع درآمدش هم توپ میشه دیگه! دارم خودم کم کم میرم تو فکر واسه این کار....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۶ ، ۱۹:۲۶
بی نام

یه اتفاق خوبی که امروز افتاد باعث شد بداهه یه چیزی از خوم دربیارم، واسه استوریم گذاشتم شاید ببینه، اما بعد گفتم مخاطب شعرم شاید بیاد وبلاگم، هرچند وبلاگ من در مقابل نوشته های اون هیچی نیست اما خب شاید گذرش افتاد این طرفا، کسی چه میدونه! 

به عنوان هم دقت کنی بد نیست!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۲۳:۰۳
بی نام

بالاخره این مهمونی هم تموم شد! دیشب مهمونا تا ساعت ۲ اینجا بودن، منم صبح مگه میتونستم بیدار شم، به زور و بلا ساعت ۱۰ از خواب بیدار شدم و بدون اینکه صبحونه بخورم با مامان دوتایی شروع کردیم به تمییز کاری! دیشب هم نذاشتیم کسی ظرفا رو بشوره، یعنی کلا ما نمیذاریم تو مهمونیمون کسی ظرفامونو بشوره، چون جماعت اومدن برا مهمونی نیومدن برا کار کردن که! خلاصه ظرفای ۵۰ نفر مهمون با مخلفات و قابله ها و حتی سفره ها مونده بود که من از صبح شروع کردم به شستنشون و سر ساعت ۲ تموم شد! لابد میگین خب ماشین ظرفشویی نداشتین؟؟ نه نداریم! مامانم به اون اعتقاد نداره و احساس میکنه که ظرفا اونجوری که میخواد تمییز نمیشن و تازه ما اکثر روزا مهمون نداریم، خداییش ارزش داره بخاطر دو تا ظرفی که هر روز خودمون استفاده میکنیم اونا رو هم با ماشین بشوریم؟

دیشب خالم اینا به مامانم میگن خب تو که میخوای این شام رو به احسان پدر و مادرمون بدی، پولشو بده تو غذاخوری دعوتمون کن که اینقد هم تو زحمت نیوفتی، مامان میگه من اینکار رو نمیکنم به دو دلیل، اول اینکه تو غذاخوری ها آدم نمیتونه فک و فامیلاشو درست و حسابی ببینه و بشینه باهاشون حرف بزنه، باید تا غذا رو خوردیم بریم، دوم اینکه چون ظرف و ظروفمون زیاده (قدیم کلی  بشقاب و قاشق و اینا جهزیه میدادن) اگه سالی یبار هم ازشون استفاده نشده خمس بهشون تعلق میگیره! 

خلاصه اینکه دیروز هیچی اصلا، امروز پدرم دراومد، به حدی سردرد دارم که منی که توی بدترین شرایط هیچ قرصی نمی خورم به خوردن استامینفون روی آوردم و الان تقریبا رو به موتم! مامان میگه اینقد کار نکردین که یبارم که کار میکنین نابود میشین! میگم مادره من تقصیر خودته دیگه، نمیذاری کار کنیم عادت نکردیم! 

از سفره که اصولا دوست ندارم عکس بگیرم، غذامون همون مرغی بود که همه توی مهمونی هاشون میدن، خیلیا از همین مرغ هم عکس میگیرن میذارن اینستا میگن بهترین مهمونی خخخخخ! وقتی میگم از اینستا متنفرم الکی نمی گم که! یه سالاد و یه ژله و دو جور حلوا درست کردیم و چون توی سه مورد از اونا من شرکت داشتم، عکس اونا رو می ذارم! البته برا خودم که یادگاری بمونه! :)

یه چیزم میخواستم بگم اما این سردرد انگاری باعث شده یادم بره! حالا عجله ندارم که فوقش بعدا میگم! من برم یکم دیگه بخوابم...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۶ ، ۱۸:۴۷
بی نام

عنکبوت چیست؟ عنکبوت موجودی زیبا و دلنشین است که هشت پای کشیده و زیبا دارد و در همه جا پیدا میشود در طرح ها و رنگ ها و حتی سایز های مختلف!

دروغ گفتم! خیلی هم زشت و چندش آوره که من ازش نفرت دارم! اینکه عنکبوت گلاب به روتون توی دستشویی باشه قابل درکه، من نمیفهمم توی آشپزخونه چه غلطی میکنه؟؟ 

تصور کنین نصف شبی بلند شدین برین آب بخورین (بنوشین) یهویی این موجود وحشتناک جلوی چشمتون ظاهر بشه؟ خداییش جیغ نمیکشین؟ البته من جیغ نزدم، دیدم خداروشکر میلاد بیداره بهش گفتم میلاد دستم به دامنت بیا خواهرت رو نجات بده! میلاد هم طی یه عملیات خطرناک اون موجود دهشتناک (ادبیاتوووو) رو به هلاکت رسوند! از همینجا باید اعلام کنم که میلادم، تو فقط یه برادر نیستی، تو قهرمان زندگی منی! 

فردا یه مهمونی داریم، قضیه ی این مهمونی بر میگرده به تقریبا ۱۰ – ۱۵ سال پیش که روز ۱۷ دی ماه که درست روز تولد میلاد (قهرمان زندگیم) بود مادربزرگم (مادری) فوت میکنه! خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه! از اون موقع تا حالا هر سال مامانم یه مهمونی میده برا فامیلای طرف خودش که هم یه تولد برا ته تغاری خونمون بگیریم هم دوره همی یه فاتحه ای برای اون خدابیامرز و بقیه ی خدا بیامرزها بخونیم! میدونم فردا ۱۷ دی ماه نیست اما چون نزدیکترین پنجشنبه به اون روزه ، لذا (!!) فردا رو واسه مهمونی انتخاب کردیم! 

میخواستم یکم خودمو لوس کنم که از ظهر که از سرکار برگشتم همینجوری نان استاپ دارم کار میکنم و خستم، اما چون کسی نیست قربون صدقه م بره تا خستگیم دربره بیخیاله این شکایت شدم!

فردا صبح هم قبل از اینکه خواهرمو عروسمون بیاد باید دسر ها رو آماده کنم به دو دلیل، اول اینکه موقع کار کردن دوست دارم تنها باشم، دوم اینکه بالاخره خواهرشوهرم دیگه، باید یه چیزی واسه پُز دادن به عروسمون داشته باشم خو! فردا رو واسه همین مرخصی گرفتم! 

واسه این پست هرچی آرشیو عکسامو گشتم عکسی مناسب برای این مطلب نتونستم پیدا کنم، پست هایی که عکس ندارن به دلم نمیشینن! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۶ ، ۲۲:۲۴
بی نام

آقا ما گفتیم از خدامونه کل شبکه های اجتماعی رو بزنین داغون کنین، اما نه الان که، میذاشتین ما هم سر و سامون می گرفتیم بعد همه چی رو قطع میکردین تا زندگی های ما هم کمتر تحت اثرات منفیه این شبکه های اجتماعی قرار می‌گرفت و آمار طلاق میومد پایین! اعصابم خورد میشه بین در و همسایه مخصوصا اون دسته از کسایی که سالهای کودکیمونو با اونا هم بازی بودیم میبینم که دو سال از ازدواجشون نگذشته همینجوری بی هوا و سر یه سری چیزهای خیلی ساده از هم جدا میشن! دختر همسایمون که خونه ی ما بزرگ شده بود الان با یه بچه به بهونه ی اینکه شوهرش میگه دیگه دوست ندارم دارن از هم جدا میشن و خیلی واسم دردناکه! 

از این فیلترینگ میگفتم، بله، جناب مسئول داشتم عرض میکردم که والا ما مجردها تنها دلخوشیمون همین چت کردن با دوستا و همکارامونه، کسی رو نداریم که بخوایم تو دنیای واقعی درگیرش باشیم، ریا نشه اهل ماهواره هم نیستیم، یعنی نداریم که باشیم، تلویزیونتونم که برای هزارمین بار جومونگ رو به عنوان بهترین برنامه ش داره پخش میکنه که الحمدا... دیشب قسمت آخرش بود، بعد از اونم فک کنم باز پزشک دهکده شروع بشه! خداییش شما پول دارین و هی مسافرت و هزارتا برنامه نمی ذاره استراحت کنین، ما با اوقات فراغتمون چه کنیم؟ این اگه ظلم نیست پس چیه؟  یه چت بود که اونجا با دوستا یکم غیبت(!) میکردیم و میخندیدیم که خدا رو شکر اونم ازمون گرفتین که کمتر مرتکب گناه بشیم و دمتون گرم! من امروز بعد از سالها مجبور شدم دست به جیب بشم و شارژ بخرم!!! شارژ بخرم که اگه کاری داشتم با الناز بتونم لااقل بهش پیام بدم! خودمم باورم نمیشه برگشتیم به دوران پیامک بازی! حالا باز جای شکرش باقیه که وبلاگم میتونم بیام وگرنه رسما دق میکردم!

ولی از انصاف نگذریم کاش اینستا رو محو کنن، بابا جماعت هی میان پُز پولدار بودن و باکلاس بودنشونو میدن و واسه آدم اعصاب نمیمونه، مخصوصا که ولنتاین نزدیکه و هی قراره عکس عروسک لایک کنیم و اوه اوه اون دسته از دوستان که امسال ازدواج کردن چه قیامتی قراره برپا کنن! والا کارشون بجز گناه چیز دیگه ای نیست از نظر من! مثلا میخوان بگن که ما خوشبختیم؟ یکی نیس بگه بدبخته عقده ای تو اگه خوشبخت بودی واسه اینکه چشمت نزنن جار نمیزدی که! چقد دیدم از این دسته مثلا خوشبخت ها که زندگیشون دو سال بیشتر دووم نیاورد! خوشبختی جار زدن نداره که!

راستی یه شماره هست ناشناس، به اسم مزاحم سیو کردم تو گوشیم، گهگاهی زنگ میزنه حرف نمیزنه و من که چند بار الو میگم قطع میکنه، نمیدونم کیه که اینقد مشتاق شنیدن صدای منه خخخ!!! اگه وبلاگ منو میخونی لطفا بیا و حرفی داری بگو، میدونی که من کلا از کارآگاه بازی و اینا خوشم نمیاد! آدم باید جسارت داشته باشه رک حرفشو بزنه، نتونست با واسطه حداقل بگه!  اعدامت نمیکنم که! حق الناسه ها، من نگذرم خدا نمیگذره ها! مزاحمت کار خوبی نیست! آفرین فرزندم :)


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۶ ، ۲۳:۰۲
بی نام

دو سه شبی میشد که دوستان توی گروه های مختلف تلگرام هی شکایت میکردن که نمی تونیم بیایم و برنامه قطع و فیلتر شده و از این صوبتا، منم که تا وصل میشد زرتی میرفتم و مشکلی نداشتم هی تعجب پشت تعجب که چی میگن اینا! تا اینکه دیشب قطع بودن تلگرام رو با گوشت و خونم حس کردم! بابا خدا خیرتون بده کاش اینکار رو چند سال پیش به صورت دائمی اجرا میکردین و یه سری معتاد رو به آغوش جامعه برمیگردوندین! حالا کاری ندارم همه دارن دور میزنن و یواشکی میان تلگرام، اما هیشکی دل و دماغ نداره دیگه! از کجا میگم؟ از اینجا که مام دور زدیم و رفتیم یه سری به گروه ها زدیم دیدیم ای بابا دریغ از یه جُک! مردم روحیه شونو باختن انگار! 

آدم چجوری میشه یهویی خواب کسایی رو میبینه که خیلی وقته ازشون خبر نداره؟ جایی میخوندم نوشته بود توی اینجور مواقع یا اون داشته به ما فکر میکرده یا همزمان اونم خواب ما رو میدیده! جل الخالق! یعنی اگه این حرف صحت داشته باشه باید الناز رو بکشم که هیچوقت به من فکر نکرده چون یادم نمیاد تا حالا خوابشو دیده باشم! 

هوا چرا سرد نمیشه؟ امروز بالاخره یه بارون اومد، الانم داره میاد، اما همچنان هوا سرد نیست، تا برف نیاد و سه چهار روز برف روی زمین نمونه و دست و صورتمون قرمز نشه و یخ نکنه یعنی هنوز زمستون نیومده! نمیدونم زمستون منتظر کیه که نمیاد، کسی قول داده که تا زمستون میاد و هنوز نیومده عایا؟ 

بی ربط نوشت خطاب به مخاطبی خاص: تو هم خودتو از من فیلتر کردی، با کدوم فیلتر شکن میتونم تورو بدست بیارم؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۱۹:۴۳
بی نام

دو شب بعد از شب یلدا و اون فال کذایی که واسه من اون شب جناب حافظ از خودش در کرد، شخصی بسیار محترم که استاد من هستن و مردی عاقل و دنیادیده و اهل علم و ادب، به بهانه ی احوالپرسی به من پیام دادن و لا به لای حرفاشون از من خواستن که برم دنبال گمشده م! خیلی جالب بود که ایشون اصلا اطلاعی از فال من تو شب یلدا نداشتن! 

خیلی دلم میخواست خیلی چیزا به استاد بگم اما نشد... نتونستم!

الناز اومده شکایت میکنه که چرا نقشش توی وبلاگ من کمرنگ شده، گفتم عزیز دل، وبلاگ من حقیقت رو منعکس میکنه، وقتی ما باهم توی هفته یبار وقت میکنیم حرف بزنیم از تو دیگه حرفی برای گفتن ندارم! الناز که درگیر دانشگاهشه منم درگیر زندگی و کار! اینم اوضاع کارو بار من!

دیروز خیلی اتفاقی مامان اومد گفت بیا موهاتو شونه کنم! بعد از شونه کردنه  موهام، همینجوری که داشت موهامو میبافت گفت تو خیلی دختر بدی هستی! گفتم عه برا چی آخه؟ گفت چون من خیلی دوست دارم موهاتو ببافم اما تو نمیذاری! گفتم نفسم خودت که میدونی دیگه حوصله ی اون روزا رو ندارم که هی میومدم خودمو برات لوس میکردم که امروز موهامو اینجوری کن و فردا یه جور دیگه! قربون مامانم برم، از دیروز درسته خیلی کلافه شدم و دلم میخواد موهامو کلا جمع کنم که نبینمشون اما دلم نمیاد موهامو که مامان با عشق بافته باز کنم!

راستی این تعداد بازدید کننده ای که تو آمار نشون میده واقعیه؟؟ احساس میکنم چندتا خواننده ی ثابت و خاموش داره وبلاگم که تقریبا هشت نفری میشن! از همینجا بهشون سلام و درود میفرستم!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۶ ، ۱۵:۳۱
بی نام