...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۲۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

وقتی ساعت کاریه من از ساعت ۱۲ تا ۲ هست و مجبور میشم بنا به دلایلی تا دو ماه یه روز درمیان از ساعت ۹ برم سرکار این اتفاق طبیعیه دیگه! 

من فک کردم دوستام بخاطر اینکه سرما نخورم روم پتو کشیدن، نگو نقشه داشتن که از من عکس بگیرن و منو دست بندازن! 

راجع به پست قبلیم و کامنت هایی که با دوستمون شباهنگ (بایقوش سابق) داشتم حرفای زیادی واسه گفتن داشتم اما راستش حسش نیست! امروز از وقتی از سرکار برگشتم با مامان دوتایی داریم ظرفا رو میشوریم و کابینت تمییز میکنیم تا شاید تا آخر هفته بتونیم کارای آشپزخونه رو تموم کنیم! وقتی کارمون تموم شد حتما یه عکس از مدل کابینت ها و آشپزخونه می ذارم تا با عکس موقع داغون بودن خونمون مقایسه کنین و بهم حق بدین که اونقد خسته باشم که نتونم حتی پست بنویسم! 

بی ربط نوشت: پول چیز خیلی خوبیه، سعی کنین هرطور شده پولدار بشین، لامصب پول نه تنها آدم رو خوشبخت میکنه بلکه خوشگل هم میکنه (حتی بدون عمل)! اگه باور ندارین من یه چندتا آدم پولدار بهتون نشون بدم که لامصبا مادر زادی خوشگلن چون پدر زادی :) پولدارن! 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۱۹
بی نام

در راستای این اقدام مسخره ی دختران به اصطلاح انقلاب که میرن روی چهارپایه روسریشونو در میارن و از یه چوب آویزون میکنن که بگن مخالف حجاب اجباری هستن منم یه استوری گذاشتم که بیایم نه بگیم به دمپایی های خیس شده توی دستشویی، و در همین راستا عکس یه دمپایی ابری (موقع نوشتن این پست فک میکردم دمپایی مذکور ابریه، با عکس هم تطبیق ندادم نوشتمو، شما به بزرگواری من ببخشید خخخ) خیس آویزون از یه چوب دستی رو برای این چالش انتخاب کردم! اکثریت واکنش های خوبی نشون دادن جز یه نفر که فرمود:

و این اقدام منو ناشی از بی اطلاعی از حرکت های مسالمت آمیز و نمادین میدونه! منم در جوابش نوشتم که وااای خوش بحالت که تو اینهمه اطلاعات درباره ی حرکت نمادین داری! 

اما جدا از شوخی به نظر من اینکارشون واقعا مسخره بوده! چرا؟ دلیل دارم! فک کنم همه راجع به اون ساحل های برهنه میگن بهشون یا چی میگن شنیدیم! اگه کسی بخواد بره اونجا باید لخت باشه! قانونش اینه، با لباس حق نداری اونجا باشی حتی اگه سردت باشه! هرجایی قانون داره، قانون ما هم داشتن یه روسری هست که ماشاا... الان به جای سر بیشتر گردن رو میپوشونه! در ثانی خانومی که آزادی میخواد یعنی میخواد لخت باشه که همه بدن برهنه شو ببینن دیگه! خب الانشم این امکان هست! همه مردها و پسرایی رو که میشناسی و دوست داری اندامتو ببینن اد کن توی اینستا و چندتا عکس برهنه از خودت بذار که یه لحظه که سهله، ساعت ها به اندامت نگاه کنن و تحسینت کنن، اگه هم احیانا آی دی مردها همسایه رو نداری میتونی برهنه بری جلوی پنجره و به بقیه هم اون جوری خودتو نشون بدی، دیگه این مسخره بازیا چیه که راه میندازی و بقیه ی دخترا رو هم که دارن عادی زندگیشونو میکنن و هیچ مشکلی با حجاب (چه اجباری چه اختیاری) ندارن تحریک میکنی؟ کار نمادینتون هم بخوره تو فرق سرتون! 

برای یک عدد مخاطب خاص: همه ی ما برای دفاع از عقایدمان عکس هایی را پست میکنیم و تو برای دفاع از گل هایت... چه زیبا بیان میکنی عقاید لطیفت را... باید از تو یاد بگیریم آداب پست گذاشتن ها را...


*لَیَن در ترکی به همون لگن قرمزهای توی حموم میگن :)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۵۹
بی نام

بخاطر تعمیرات و زیبا سازی خونه و اینکه کلا خونه رو زدیم کوبیدیم و کم مونده از اول بسازیمش، دیشب محروم بودیم از آب و سرویس بهداشتی! مجبور شدیم شب بریم خونه ی آبجی اینا، و مجبور شدیم با میلاد توی یه اتاق بخوابیم، اما فقط فکر میکردیم که میتونیم بخوابیم! میلاد چنان خروپف میکرد که شیشه ها میلرزید، واقعا نتونستیم بخوابیم و کل روز رو سردرد داشتیم! البته نذاشتیم اونم بخوابه، تا صداش در میومد بیدارش میکردیم، خب حقش بود!

از زمان بیگ بنگ و تشکیل سیاره ها و تاسیس کره ی زمین (!) دو گروه از مردم توی یه برهه ی کوتاهی از زندگی معنی واقعی خوشبختی رو درک کردن! یکی از اونا من و مامان بودیم زمانی که میلاد رفت خدمت و دیگری هم خدمتی های میلاد بودن زمانی که میلاد خدمتشو تموم کرد و اونا از خروپف های اون راحت شدن! خدا نصیب نکنه کسی مجبور باشه با آدم های خروپفی توی یه اتاق بخوابه! 

یه نفر تو اینستا یه عکس گذاشته بود که از ما خواسته بود یه ویژگی ازش بگیم و منم خیلی دلم ازش پر بودم، رفتم عقده هامو خالی کردم، انصافا با جنبه رفتار کرد

بعد این دوستمون معلوم الحال با نیم متر قد و نیم کیلو وزن فک میکنه من میترسم و حرفامو یواشکی به کسی میگم، نه از این خبرا نیست، آدم باید رک و پوست کنده حرفشو بزنه، دزدکی و ناشناس حرف زدن کار بچه هاس!

پ ن: امروز یه قرار مهم رو بدون هیچ دلیل واقعی و منطقی پیچوندم، قراری که ممکن بود مسیر زندگیمو از مجردی به غیرمجردی منحرف کنه! (خطاب به خودم) چرا؟ 

خیلی بی ربط نوشت: دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۳۷
بی نام

یادمه سال ۸۷ که این خط ایرانسل رو مامان برام گرفت، این شبکه های اجتماعی نبود که، فوقه فوقش یه یاهو مسنجر بود و وبلاگ! اون زمان واسه دوست شدن یه عده آدم بیکار شانسی شماره میگرفتن و توکل بخدا شماره از هرجای ایران ممکن بود سر دربیاره! همون موقع ها همین خط من اینقد مزاحم داشت از سراسر ایران و بیشتر اصفهان و تهران و مشهد که یه روز اومدم شماره هاشونو نوشتم که ببینم چند نفرن، شاید باورتون نشه اما ۵۰۰ تا شماره شد که البته هنوز هم اون شماره ها رو که نوشته بودم واسه اثبات حرفم دارم! اون روزا مجبور بودم دائم صدای گوشیمو قطع کنم که مبادا وقتی دور هم نشستیم یهو گوشیم زنگ بزنه و منم نتونم جواب بدم! کوچیک بودم خب، می ترسیدم! اما الان خیلی وقته دیگه گوشیم زنگ خور نداره، سالی ماهی یبار بیرون باشم مامان زنگ بزنه بگه موقع اومدن فلان کار رو بکن، یا مثلا مامان گوشیشو با خودش نبرده باشه و آبجی و داداش به من زنگ بزنن که ببینن مامان کجاس! دوستام هم مگر موقعی که قرار بذاریم بریم بیرون که اونم دو سال یه دفعه پیش میاد زنگ بزنن که مثلا من رسیدم کجایی، یا من یکم دیر میام! خلاصه اینجوری شده که من دیگه منتظر هیچ زنگی از طرف هیشکی نیستم! 

اما دیروز، در اتفاقی خیلی عجیب و غیرمنتظره که واقعا غافلگیر شدم دیدم گوشیم زنگ میزنه و اسم الناز افتاده رو گوشی! فکرم هزار راه رفت که خدایا چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه که الناز شخصا بهم زنگ زده! از شانس نتم هم دیروز تموم شده بود و تمام احتمالات یه لحظه اومد جلوی چشمم! برداشتم دیدم خانوم تو کلاس زبان نشسته معنی مداد فشاری رو به انگلیسی میخواد!!! قشنگ نابود شدم! 

کاری ندارم که چقد تو روش و پشت سرش بهش فحش دادم اما اینکه تو کلاس بود و صدای دخترا میومد، یاد ۱۰ _ ۱۲ سال پیش افتادم که خودمم کلاس زبان میرفتم و شب که هوا تاریک میشد برمی گشتم! (الان ترسو شدم، غروب نشده باید خونه باشم، میترسم دیر بیام خونه، نمیدونم اون موقع ها چجوری جرات میکردم اون وقت شب تنهای تنها میومدم) تصمیم گرفتم هر طور شده سال بعد یه کلاسی برم، عشقم که زبان فرانسه س، ۹ واحد تو دانشگاه با نمره های ۱۹.۲۵ ، ۱۹.۵ ، ۱۹.۷۵ پاس کردم! هوش خوبی دارم واسه یادگیریش فقط یکم تنبلی میکنم! اگه هم اون نشد قول میدم حتما کلاس خیاطی برم! از بچگی به خیاطی علاقه داشتم، واسه عروسکام لباس میدوختم خودشم بدون الگو، در حد حرفه ای! خدا این تنبلی رو از من دور کنه!

چرت نوشت: به یک نفر جهت زنگ زدن و ساعت ها حرف زدن نیازمندیم! چقد دلم واسه صدای واقعی آدم ها تنگ شده، بس که فقط نوشته های تایپ شده رو خوندیم و خوندیم و هی باز خوندیم! 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۴۱
بی نام

یادمه توی یه پستی گفته بودم که پیچ پزشکا و پرستارا رو توی اینستا دنبال میکنم و اعضای اونجا که اکثرا دکتر و پرستار هستن به خیال اینکه منم از همکاراشونم میان منو دنبال میکنن و خلاصه کلی دکتر و پرستار دارم توی لیست دوستام! (خوش بحالم خخخخ) 

غیبت از اینجا شروع میشه که داشتم تو پیج این افراد تجسس میکردم چه اخلاقای جالبی دارن این دکترا، نمیدونم بخاطر اینکه الان دکتر شدن و کلاس داره و اینا اینجوری شدن یا اگه مثلا مغازه دار هم میشدن اینجوری رفتار میکردن، اما به هر حال چندتاییشونو میگم که شمام تو غیبت و تجسس من شریک جرم بشین! 

یکیشون هست که چون یکم خوش قیافه س، هر دو روز یه بار عکس خودشو یا تنها یا با خواهرش که لباس مناسبی نداره پست میکنه و هی خواهر و برادر و خواهرزاده قربون صدقه ی چشم و ابروی هم میرن! 

یکی هست هر روز سه وعده غذایی رو که توی رستورانای مختلف میخوره همچین با ذوق عکس میگیره و شکلک میذاره و اسم غذاها رو مینویسه که قشنگ مشخصه تازه به دوران رسیده س، مثلا یبار صبحونه نیمرو و نسکافه و کره و مربا با نون تست و یه چندتا مخلفات دیگه رو پست کرده بود و زیرش نوشته وااااای خیلی خوشمزه س! آخی! 

یکی هست خیلی جالبه، واسه پست هاش عکسای تمام قد، نیم قد، نیم رخ، پشت سر، خلاصه همه ی زوایای خودشو می ذاره بعد زیرش مطالب علمی و پزشکی مینویسه، مثلا عکس تمام قد خودشو می ذاره و زیرش از علائم آرتوروز مینویسه تا نحوه ی درمان و راه های پیشگیری! بعد میره کل اینستا رو میگرده تا یه پیج پیدا کنه که طرف اومده باشه با عکس و اسم اون پیج الکی درست کرده باشه و از ما بخواد اون پیج فیک رو گزارش بدیم! چون علاقه داره به اینکار به سر منم زده یه پیج با اسم اون درست کنم که خوشحال بشه که خیلیا دوست دارن جای اون باشن!!

یکیشون هست اونقدری که فیلم پیانو زدن ها و ترانه خوندن هاشو گذاشته که من اول فکر کردم خواننده س، نگو دکتره و به موسیقی علاقه داره! این طرف فقط دوست داره از آهنگاش تعریف بشه، چیز دیگه ای نداره! چند باری هم تو اتاق عمل در حالی که مریض شکمش سفره شده اومده سلفی گرفته که من تو اتاق عمل یهویی! یعنی آرزو میکنم مرگم یهویی باشه که زیر دست همچین دکترایی نیوفتم که منو ول کنه و به فکر سلفیش باشه!

این آخری دیگه خیلی مثبته! از زمان زلزله توی کرمانشاه دائم از اونجا عکس پست میکنه که من الان توی این منطقه هستم، فلان قدر کمک نقدی و فلان قدر کمک های مردمی اومد، آآآآی مردم کمک کنین، فلانی مریضه پول نداره کمک کنین هزینه ی درمانشو بدین و از این کارا! چندبار میخواستم بگم آقا اولا ما اگه پول داشتیم حتما کار هم داشتیم و تو اینستا پلاس نبودیم، در ثانی شما وضعت بهتر از ماس بیا یه کمکی به ما بکن تا کمتر غصه بخوریم و مریض شیم و تو مجبور نشی واسه درمان امثال ماها از مردم کمک بگیری! 

 والا بخدا با این دکتراشون! بقیه ی دکترا هم خیلی عادی پست می ذارن و زیاد جلب توجه نمیکنن، حالا یه اتفاق مهمی برا خودشون یا تو مملکت بیفته رو پست میکنن که اینکار رو دیگه همه میکنن...خیلی هم خاکی!

اینم یه پیامی که از یکی از همین پزشکا دریافت کردم:

خیلی دلم میخواست تهش بنویسم من از پرسنل فلان بیمارستان تبریزم مثلا، ولی حیف که اهل دروغ گفتن نیستم (تف به ریا) 

نکته ی اخلاقی اینکه: "و لا تجسسوا" حتی اگه لذت بخش باشه! 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۸
بی نام

نهههه خوشم اومد! به این میگن زمستون! هوای سردی که آدم رو مجبور میکنه بره بچسبه به عشق دیرینش... بخاری رو عرض میکنم! ولی خب یکم بی انصافیه که برف و برف بازی و عشق و حالش مال شهرهای اطراف باشه و به ما تبریزی ها فقط سرماش برسه! یه همکلاسی داشتیم تو دانشگاه یبار که هوا سرد بود از شدت سرما گفت "هوا شاختاده" یه ساعت به این کلمه ش خندیدیم گفتیم بابا تو ترکی به هوای خیلی سرد میگن " شَخته" نه شاختا! برگشت گفت شخته واسه هوای یکم سرده، واسه این هوا باید گفت شاختا که شدت سرما مشخص بشه! (یکم هم اون قسمت الف رو باید کشید... شااااختا!)

به قول بچه ها‌ تو این هوا سوالی که پیش میاد اینه که... کجاست ای یار آغوش تو؟ خودشم آغوش یار به این سبک:

ولی متاسفانه چون آغوش ماغوشی در کار نیست باید عرض شود که "امروز که محتاج تو ام طبق معمول جای تو چاییست"!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۱۷
بی نام

این روزا که تلویزیون سریال مردان آنجلس (اصحاب کهف) رو نشون میده، آدم میترسه شب بخوابه یهو بیدار شه ببینه چند صد سال گذشته! حتی تصورشم ترسناکه! آدم نه کسی رو میشناسه، نه میدونه قضیه چیه، نه میدونه چه خبره، تازه وقتی هم بفهمه گیج میشه و قسمت وحشتناکش اونجاس که هیچکدوم از دوستا و نزدیکامونم وجود ندارن دیگه، خودمونیم و خودمون! هیچوقت دلم نمیخواد جای اونا میشدم! 

یه شب خواب مامانو میدیدم، من بودم و مامان، صبحش مامان هم گفت که خواب منو دیده که من بودم و اون! کاش واقعا اینجوری باشه که وقتی خواب کسی رو میبینیم اونم خواب ما رو ببینه!

توی سریال یوسف پیامبر، حضرت یوسف خواب یه پیرزنی رو میدید و سالها دنبال اون زن رویاهاش گشت و بالاخره فهمید زلیخا بوده، منم دیشب خوابی دیدم که واقعا مشتاقم بدونم اون طرف کی بود، ببینم کسی از شماها احیانا دیشب خواب منو ندیده؟ یا کسی از شماها انگشتر یا گردنبند عقیق زرد نداره؟ چون دیشب شخص مذکور توی خوابم یه همچین چیزی بهم هدیه داد! 

اگه بفهمم کی بوده.. کاش بفهمم...

بی ربط نوشت: نامه نگاری رو خیلی دوست دارم! کاش نامه هایی که مینوشت فقط برای من بود...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۱۶
بی نام

دنیای مجازی یه قانون داره، که البته باید بهش احترام گذاشت! قانونش اینه که دختری که ازدواج کرد باید حتما و در اسرع وقت عکسِ در حد ممکن عشقولانه ای از خودش و همسرش (چه عکس شخصی باشه - یعنی بدون حجاب- و چه عمومی باشه – یعنی با حجاب-) توی دنیای مجازی بذاره و حالا اگه با طرف هر روز هم دعوا کنه میاد زیرش قربون صدقه ی آقاش میره، مام که بخیل نیستیم خوشبخت بشن ایشالا...! 

اما دختری که مجرده، توی عکس جدیدی که از خودش می ذاره باید حجابش کمتر از عکس قبلی باشه وگرنه بازی رو باخته! یه جورایی منو یاد اون نهنگ آبی میندازه! یعنی دنیای مجازی هرچی ازت خواست باید بگی چشم! من عکسایی از همکلاسی هام و صد البته دخترای فامیل (!!!!) میبینم که شاخ در میارم که خدایا این همون اونه یا این اون نیست؟! 

هوا سرده، یعنی سرد شده، ساختمونمونو (املاییش سخت تر از تلفظشه خخخ) از بیرون رنگ میزدن، روی شیشه ها نایلون زده بودن که رنگ به شیشه ها نپَره، بخاطر سردیه هوا و برف و بارونه این روزا شیشه هامون نایلون داره اما نقاش ها نمیان رنگ رو بزنن تموم شه! دیشب باد اینقد شدید بود که نه تنها نذاشت بخوابیم، بلکه صبح دیدیم نایلون ها رو کَنده با خودش برده! خواستم بگم اگه تو خیابونی جایی نایلون های آبی دیدین ماله ماس، یعنی واس ماس! 

کار اشپزخونمون هم تقریبا تموم شده س، دو روزه داریم کابینت قدیمی ها رو درمیاریم تا فردا شاید کابینت های جدیدمونو بیارن! دوستم میگه واسه کنکور ثبت نام کردی لااقل یکم بخون پولت هدر نره، میگم آخه با کدوم انگیزه؟ برم سر جلسه کی بهم بگه تو میتونی؟ بعد از جلسه کی بیاد دنبالم ناهار مهمونم کنه؟ قبول شدم کی برام جشن دو نفره بگیره؟ کی اشکامو پاک میکنه وقتی که غصه دارم... عه این واسه اینجا نبود!! خلاصه اینکه آدم باید واسه هر کاری یه انگیزه ای، پشت گرمی ای چیزی داشته باشه، همین الناز که ارشد قبول شد فک میکنین انگیزه نداشته؟؟ دهن منو باز نکنین بذارین یه سری حرفا رو با خودم به گور ببرم :))))

این عکس رو دوست دارم، انگار واقعا خودمم :) 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۲
بی نام

میگن دخترای قدیم صبح تا شب کار میکردن و آخ هم نمیگفتن، بعد دختره الان دستش رو با چاقو بریده میگه مرگ رو جلوی چشام دیدم! این دختره منم، سوسول و کار نکرده! حالا که از سرکار برمیگردم و نان استاپ تو خونه هم کوزت وار کار میکنم حس میکنم در حقم اجحاف شده! با اون برده های معدن احساس همزاد پنداری میکنم! به نظر من کاری که تهش دستمزد نداشته باشه بیگاریه، حالا دستمزدش حتما پول نیست، یه محبتی، بوسی، بغلی چیزی! من اگه هر شب مامان منو نبوسه که فرداش واسش کار نمیکنم! کار میکنم فقط واسه اون بوس خوشمزه ای که میگیرم، چقدم میچسبه لامصب! 

امروز یه خبری شنیدم از اون خبرای شاخدار، آخرین باری که از این خبرا شنیدم سه سال پیش بود که یکی از تنبل ترین دانشجوهای ممکن که به عمرم دیده بودم با رتبه ی دو رقمی ارشد از دانشگاه تهران قبول شده بود! الان مدرکشم گرفته اما نمیدونم چرا هنوز باور نمیکنم که اون آدم تونسته همچین رتبه ای بیاره، البته یکم با دیدن این سهمیه ها تونستم یه جورایی خودمو قانع کنم که آره میشه، چرا نشه؟

از این پیام ناشناسا یه چیزش خوشم میاد که طرف تو روی آدم نمیتونه حرفی بزنه اما اونجا عقده هاشو خالی میکنه، من استقبال میکنم از اینهمه انتقاد و اینکه خودشونو خالی میکنن از حرف های نگفته! خودمم اینجوری بهتر خودمو میتونم بشناسم! مثلا یکی به یکی گفته من دورو ام و اون شنونده باور نکرده و اومده بهم هشدار داده که این حرفا پشت سرت هست! باید رو دورو نبودنم کار کنم، شاید طرف چیزایی از من دیده و راست گفته بنده خدا!  بعد جالبه از برنامه ای به آدم پیام ناشناس میفرستن که من اصلا لینکشونو ندارم! من از تکنولوژی های جدید خبر ندارم یا اینا زیاد حرفه ای ان؟ تو رو خدا اگه بلدین که چجوری میشه به یکی بدون اینکه لینک داشته باشه پیام بدیم ، به منم یاد بدین! زکات علم یاد دادن به دیگرانه ها، بیاین زکات بدین! 

پ ن: عنوان فقط واسه رد گم کنی بود! :))

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۰۸
بی نام

تعارف نداریم که! پسره اومده ناشناس، توجه کنین ناشناس، پیام داده میگه میشه به تلگرام بنده پیام بدین؟ شما جای من، الان باید بگم نصف جذابیت این پسر به خنگ بودنشه؟ یعنی نفهمیده که پیام ناشناس داده؟ یعنی نمی دونه که حداقل یا باید خودشو معرفی کنه یا شماره ای ، آی دی ای، چیزی بده؟ خجالت نکشین، بازم بگین ما دخترا خنگیم! 

بحث سر اینه که دخترا هم ابراز علاقه کنن، چه ایرادی داره؟ ایراد نداره! من خودم از کسی که خوشم بیاد ازش بهش میگم ازش خوشم میاد، یعنی کلا از هر چیزی خوشم بیاد میگم! مثلا امروز دختر عموم اومده بود این طرفا، دیدم گوشواره ش خیلی قشنگه گفتم بهش که از گوشواره ش خوشم اومده! دخترش موهاش قشنگه، گفتم عاشق موهای دخترشم! تو دانشگاه یه همکلاسی داشتیم اصلا به اون نمی شد گفت که از فلان چیزت خوشم میاد، دیگه خودشو می گرفت و مغرور میشد! از اینجور آدم ها هم بدم میاد! از اینجور پسرا هم بدم میاد، که مثلا حس میکنن یکی ازشون خوشش اومده یهویی میشن قدیس، میشن یه پسری که تا حالا به یه دختر سلامم نداده حتی، میشن اعوذ بااللهی! میشن استغفراللهی! اینجور پسرا حال بهم زن ترین موجوداتن! اما بهترین مخلوقات خدا، اونایی ان که بهشون میگی ازت خوشم میاد، یا اونم از تو خوشش اومده بوده از قضا، یا نه میگه خانوم من یکی دیگه رو دوست دارم، یا کلا میگه من اهل این حرفا نیستم بیخیاله ما! حالا دختر است دیگر... گریه و اینام کرد نمیاد وحشی بازی دربیاره و دختره رو تحقیر کنه و از کنارش رد بشه که انگار ندیدتشو کولی بازی دربیاره و توی تمام شبکه های مجازی و غیر مجازی بلاکش کنه و از این کارای مسخره! میره حرف میزنه (لال که نیست الحمدا...، زبون رو واسه اینجور وقتا گذاشتن!) که خانوم در شان شما نیست این کارا، من واقعا نمیتونم با شما باشم بنا به این دلایل، دختره... قبول میکنه! 

البته من باشم قبول نمیکنم، میگم تو خوده عشقی، مگه میشه بیخیال همچین آدمی شد؟ یاد سریال "تنهایی لیلا" افتادم!(توصیه میکنم حتما ببینین، دیدنش از نون شب واجب تره!) لیلای خارج رفته ی روشنفکر یه شب ماشینش نزدیکای امامزاده ای خراب میشه و عاشق خادم اونجا میشه! کاری ندارم چجوری دلشو میبره اما آخرش به هم میرسن و لیلای روشنفکر میشه هم آیین خادم امامزاده! فیلمه... قبول دارم... اما خب آرزو بر جوانان عیب نیست! تعارف نداریم که مام دلمون از این خادما میخواد...

 + بعدا نوشت:

آهنگ ترکی زیاد گوش نمیدم اما این آهنگ رو اینقد دوست دارم که حد نداره! کاش یکی هم بود برا من از این ترانه ها میخوند!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۷
بی نام