...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

آخر ماهه و اینقد سرمون شلوغه که وقت ندارم نتمو تمدید کنم، اصلا نت ندارم! آبجی دوتا خط همراه اول داره که به هر دوتاشون اومدن 2 گیگ اینترنت رایگان دادن و اونم یکیشو خودش داره استفاده میکنه و یکیش فعلا تا اطلاع ثانوی داده به من، خدا خیرش بده (خواهرمو میگم!)

کامپیوترمم که خیلی وقته به اوپس (oops!) رفته!! آخ که چقد خوشم میاد اون همایون توی سریال زعفرانی ها خوب و بجا از این کلمه استفاده میکنه! هیچوقت اینجوری به این کلمه ی اوپس نگاه نکرده بودم، لامصب خیلی حرفا رو میشه باهاش گفت!!

وبلاگمم از سرکار براتون آپدیت میکنم! به همه ی این فعالیت هایی که من میکنم، یعنی استفاده از نت آبجی و سیستم محل کار و اینا میگن مصرف بهینه!! اصلا هوش و ذکاوت میباره دیگه!

راز بقا نگاه میکردم داشت موجودات ناشناخته ی زیر دریا رو نشون میداد، یکی نبود به مستند سازه بگه بابا بیا انسان های ناشناخته رو نشون بده! یه عده که من اسمشونو گذاشتم "طفلکی ها" خیلی سوژه ی خوبی واسه مستند هستن!

از ویژگیشون میشه اینو نام برد که آواره ن!!

مثلا دختره یه پسری رو دوست داره بعد از یه مدت عاشق نفر دوم میشه اما دلش نمیاد نفر اول رو ول کنه، همزمان با دو نفر میمونه، آخه هر کدومشون یه سری محسنات دارن، بعد در همین حین نفر سوم میاد میپره تو دلش! لامصب این سومی محسناتش از اولی و دومی هم بیشتره اما خب اولی و دومی هم یه سری اخلاقیات خوبی دارن که سومی نداره! خلاصه خودشم نمیدونه دقیقا کدومشونو میخواد و تکلیفش با خودش مشخص نیست! حالا این مثال رو برا دخترا زدم واسه بعضی پسرا قضیه شدیدتره!

خوشم از فرهنگ غربی ها میاد وقتی دیگه رفتن سراغ شخص دوم دیگه اولی رو میبوسن میذارن کنار! نکنین اینکارو بخدا خودتونو مسخره ی عام و خاص میکنین!

خواهرم نکن!

برادرم نکن!

حالم خوبه خداروشکر اما این قضیه حتی ذره ای از بیشعوری و نامردی سازمان سنجش کم نمیکنه! همچنان ازشون متنفرم و خدا لعنتشون کنه! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۳۳
بی نام

میگم این دندون درد خیلی وقتا چیز بدی هم نیست! یکی از همون وقتا این وقتایی که واقعا ناراحت بودم و دندون درد بهترین اتفاقی بود که میتونست بیوفته! چرا؟! چون باعث میشد کمتر به کنکور و چیزی که اتفاق افتاد فک کنم و فکر و ذهنم پیش دندون دردم بود!

قرار گذاشتم با خودم که تا آخر این هفته دکتر نرم و این درد رو تحمل کنم، خدا میدونه توی این درد چه لذتی نهفته، لذتی که اصلا قابل توصیف نیست!

دیشب در حالی که داشتم درد دندون میکشیدم و خوابم نمیبرد، صدای گوشیه میلاد که معلوم نبود داشت با کی چت میکرد بیشتر از درد دندون اذیتم میکرد، نه حوصله داشتم بلند شم بهش بگم گوشی رو صداشو قطع کنه نه اگه حال داشتم میتونستم دهنمو باز کنم چیزی بهش بگم، به ناچار مجبور شدم هزینه کنم و بهش اس بدم که:


این روزا دارم تصمیمای مهمی میگیرم، گور بابای پزشکی و هر کوفت و زهرماری هست و البته خاک تو سر این سیستم آموزشیمون و مخصوصا سازمان سنجش! من هرچقد به اونا فحش میدم دلم خنک نمیشه!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۵۷
بی نام

بالاخره نتایج رو دادن و نمیدونم چرا اصلا انتظار نداشتم که قبول نشم! با خودم میگفتم حتما یه شهری، روستایی جایی قبول میشم اما نشد دیگه!


این خبر شاید فقط منو ناراحت کرده اما مطمئنم خیلیا رو که فرضیه میدادن که من سنی ازم گذشته و نمیتونم درس بخونم خوشحال کرده که فرضیه شون به اثبات رسیده! فقط واسه یه چیز افسوس میخورم که ای کاش پیام نور هم شرکت میکردم و میرفتم دنبال اون رشته ای که همیشه آرزوشو داشتم! شاید به قول خیلیا پزشکی و پرستاری لقمه ی گنده تر از دهنمه!

واسه سال بعد هم برنامه ندارم که بشینم بخونم واسه رشته های کوفتیه پزشکی، شاید کنکور شرکت کنم که با هر رتبه ای بتونم برم پیام نور که ماشاا... به هیشکی نه نمیگه، شایدم اصلا شرکت نکنم و از طریق این فراگیر و نمیدونم چه کوفت و زهره ماریه مدارکمو بفرستم ببینم منو برا زیست شناسی بر میدارن یا نه!

نمیدونم سنجش دقیقا چه غلطی میکنه که رتبه های خیلی خیلی بیشتر از رتبه ی منو برداشته و منو گذاشته کنار، خدا لعنتشون کنه لابد برا اینم شرط سن گذاشتن! نه که خیلی سیستم اموزشیه خوبی داریم حالا هی شرط سن رو هم میکنن تو اعصابمون! یعنی براشون اینکه یکی واقعا درس رو بخاطر یادگیریش دوست داشته باشه مهم نیست، این براشون مهمه که طرف بعد از فارغ التحصیلی بتونه سی سال جوونیشو عین خر کارکنه! اصلا آرزوها و رویاهای ماها مهم نیست که! واسه همین چیزاس که که میگم اگه تو افغانستان بدنیا میومدم والا شرایطم بهتر از اینجا بود!

اه لعنت به این زندگی! 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۰۴
بی نام

توی یه روز هم میتونه اتفاق خوبی بیوفته هم اتفاق بد هم اتفاق خنثی!

دوست دارم اول اون اتفاق خوبه رو بگم! دیروز واسه عروسی پسر همسایمون داداش علی رفته بودیم! بعد از مراسم کلیپی که عروس و داماد با لباس های اسپورت از قبل آماده کرده بودن (یه چیزی تو مایه های کلیپ خواننده هامون) رو برامون پخش کردن، فک کنم عالی ترین قسمت عروسی همون قسمت پخش کلیپ بود، البته ناگفته نمونه که خوده عروسی هم خیلی خوب بود و خیلی هم خوش گذشت! جای همه تونم خالی بود!

اتفاق خنثی هم این بود که میلاد دیروز تسویه کرد و کلا خدمتش تموم شد، به قول خودش فرشته ی عذاب من اومد اما خبر نداره که اونی که قراره عذاب بکشه خودشه نه من!

اما راجع به اتفاق بد! چقد بدم میاد از آدمای دروغگو!! نمیدونم چه مرگمونه که اگه دروغ نگیم روزمون روز نمیشه! حالا همه ی اینا به کنار از کسی که تو گذشته ش مونده و هیچ امید و برنامه ای برا آینده ش نداره بیشتر بدم میاد! نمیتونم تحمل کنم حرفای کسی رو که هی میگه من قبلا اینجوری بودم و کاش اینجوری میشدم و فلان!! بهش میگم بابا جان دیگه گذشته تموم شده الانم چیزی که میخواستی نشدی، خب با گفتنه اینا چیزی درست میشه؟! خودشم میگه نه اما بدترین جاش اینه که باز حرف خودشو میزنه!! واقعا اسکار رو اعصاب ترین آدما رو باید بدن به این جور آدما!! کاش هر چه زودتر سر عقل بیاد و یه فکری برا آینده ش بکنه! کلی استعداد داره اما فقط بخاطر گذشته ی مزخرف و حالِ بی حالش داره گند میزنه به آینده ش!

* چند روز حس کامنت ها رو ندارم، بعدا بهتون جواب میدم شرمندم واقعا! 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۲۶
بی نام

حرصم که میگیره دلم میخواد قید همه چی و هرچی اکانت دارم رو بزنم و پشت سر هم هی دلت اکانت کنم و یه نفس راحت بکشم! اما نمیدونم چرا هر بار میخوام تصمیمم رو عملی کنم یه اتفاقی میوفته که مانعم میشه، مثلا یکی که سالهاس ازش بیخبرم یهو سر و کله ش پیدا میشه که حالمو اونقد عوض میکنه که توی تصمیمم دودل میشم و دستم میلرزه واسه دلت کردن!

نمیدونم چرا با اینکه برگشتن دوباره ی دوستای قدیمی و صحبت کردن باهاشون حال آدمو خوب میکنه اما بیشتر دلم میخواد تو خاطراتم بمونن و هیچی از زندگیشون ندونم! چون فهمیدن اینکه توی این مدت دوستام چه خوشی ها و ناخوشی های داشتن نه تنها از درد من چیزی کم نمیکنه گاهی هم حتی یه غم به غم هام اضافه میکنه و به قول مامانم بدبختی های خودمون کم نیست باید غصه ی اونا رو هم بخوریم!

از همه ی اینا که بگذریم یهویی اومدن کسی تو زندگیم که خاطرات مشترکمون به 20 سال پیش برمیگرده بهترین اتفاقی بود که میتونست توی فضایی مثه اینستا بیوفته! و اون دقیقا همون آدمی بود که بعد از 5 ماه دلخوری از یه سری نارفیق بازم تونست منو به همون حالتی که بودم برگردونه و لبخند رو لبام بیاره! همون آدمی بود که باعث شد دوباره بیام بنویسم، همونی که واقعا برا تنهاییام بهش نیاز داشتم، همونی که آخرین بار که دیدمش تقریبا 6 سالم بود و 12 سالش بود، همونی که الان برا خودش کسی شده و به آرزوهایی که من داشتم رسیده! درسته که بعد از 20 سال خیلی حرفای نگفته داریم و شبا تا آخر وقت حرفامون تمومی نداره اما لحظه شماری میکنم واسه اینکه ببینمش، آخه اون اصلا توی شهر ما نیست! وقتی اونو با آدمایی که میشناسم و میشناختم مقایسه میکنم میبینم از همشون مَردتره! همین که بعد از این همه سال دنبال دوستش گشته، همین که برعکس دوستای امروزم که عرض یه هفته منو تمام خاطراتمو فراموش میکنن نتونسته دوستشو فراموش کنه فک کنم کافی باشه که بشه بهش گفت "بهترین دوست" و بهترین دوستی که آدم میتونه تو زندگیش داشته باشه!

چقد خوشحالم که همچین آدمی اومده تو زندگیم و حتی اگه این اومدنش مدت کوتاهی طول بکشه اما همیشه به عنوان یک دوست واقعی ازش یاد خواهم کرد!!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۲۹
بی نام

اتفاقی خیلی اتفاقی رفتم وبلاگ سابقم، چقد دلم برا اون روزا تنگ شد یهو! اینکه حال و حوصله ی درست و حسابی هم ندارم این روزا خیلی بیشتر دلتنگم کرد! نه برای چیزی یا شخص خاصی بلکه برا خودم و به قول اسم  وبلاگ سابقم چی بودم و چی شدم!

چقد حالم بهم میخوره از این تلگرام و اینستا که هزار جور آدم آشغال هر روز به پستمون میخورن و هر روز به کثیف بودن کسایی که روزی به پاکیشون قسم میخوردم بیشتر پی می برم! چقد این دنیای مجازی جای خوبیه واسه اینکه اینجور آدما جولان بدن و عین آفتاب پرست تا با یکی آشنا میشن فوری رنگ عوض کنن و همونی بشن که طرف میخواد!

چقد متنفرم از این آدمای بی غیرتی که میان با افتخار به آدم میگن آره چندتایی رو دارم بعد نگران حال مام هستن معلوم نیست تو دستشون چندتا چندتا میخوان جنس مخالف نگه دارن و آخرش میخوان به کجا برسن!

بی شخصیت بودن خیلی ها توی اینجور جاها پشت آیکون روح پنهان میشه و به خیال خودشون ما هنوز هم اونا رو فرشته ی زندگیمون میدونیم!

نمیدونم چجوری بعضیا روشون میشه واسه عکس پروفایلشون عکس آدم انتخاب کنن در حالی که خیلی دور از انسانیتن و هیچ بویی هم از آدم بودن نبردن! خیلیاشونم عکس حیوون میذارن که البته جای شکرش باقیه که خودشونو خوب شناختن!

متنفرم از اون دنیای مجازی ای که قرار بود فاصله ها رو کم کنه اما...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۴۵
بی نام