...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

45. شنبه هم آمد ولی از تو دریغ...

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۰۰ ق.ظ

امروز شنبه ی خوبیه، چون من حالم خوبه (بگین ایشاا... که همیشه حالت خوب باشه!) از امروز صبحِ علی الطلوع تصمیم گرفتم به همه ی اتفاقات بخندم! غصه چرا؟! اخم چرا؟! ناراحتی چرا؟! اونقد میخندم که هرکی خواست منو ناراحت کنه خودش به عذاب وجدان الیم دچار بشه! پنجشنبه که کلا نبودم چون توی مهمونیه خانوادگی ماهیانه بودیم! از چند صباحی قبل تصمیم گرفتیم هر ماه خونه ی یکی که طبق قرعه کشی انتخاب شده جمع شیم و گل بگیم و گل بشنویم! این ماه هم افتاده بود خونه ی خواهرم که منم که الان یک آشپز ماهر تلقی میشم همراه با مامانم و عروسمون از صبح رفتیم که کمکش کنیم! تازه مرخصی هم گرفته بودم اما همین که پامو گذاشتم اونجا اصلا چنان دامن از کفم  رفت که رفتم و تا ظهر خوابیدم! خداییش خیلی خسته بودم! و به این ترتیب اونقدر به آبجی کمک کردم که خودشم باورش نمیشد! آخه من هر وقت میرم خونه شون باید کوزت وار واسم خوردنی بیاره و ظرفایی که کثیف کردم رو بشوره، همین خوابیدن من کمک بزرگی بهش بود! دیروزم که جمعه بود و اصلا نمیدونم چجوری گذشت! اما دیروز یه پیامی دریافت کردم که خیلی خیلی خوشحالم کرد! (جزئیاتش شخصیه!) امروزم که طبق تصمیم، اول صبحی خواستم هر کی رو میبینم بهش لبخند بزنم، اما باور کنین از شانس من چنان مردای خشنی امروز باهام روبه رو میومدن که ترسیدم اگه لبخند بزنم یه تیزی از تو جیبشون دربیارن و همونجا مثه داعشی ها سرمو از تنم جدا کنن!! آخه این چه وضعشه جماعت اول صبحی حوصله ندارن؟! والا من بخاطر اینکه قراره پول بگیرم با انرژی میرم سرکار... من نمیدونم یعنی مردم با پول هم خوشحال نمیشن پس با چی خوشحال میشن؟! یه دوست خوش ذوقی هم هست که این دو روز که من نبودم کامنت های جالبی گذاشته! من به اونم لبخند میزنم! خب همین که پست ها رو میخونه و جواب هم میده پیشرفت خوبیه، منم جواب هاشو به حساب طبع شوخی که داره میذارم! یکی از دوستان هم پیشنهاد داده بجای آشپزی برم عکاسی! میخوام روش فک کنم، ایده ی خوبیه! آهاااااا یه خبرم اینکه  استاد هنرمند خطاطمون هم پیشنهاد داده یه شعر بگم برا وبلاگ بعد ایشون بنویسن و بذارم سر برگ این وبلاگ!! وااااااای چه شود! اصلا من خط ایشون رو میبینم ذوق میکنم اونقدی که شعر گفتن یادم میره (رجوع شود به پست شماره 28) امروزم قصد دارم وقتی رسیدم خونه بعد از اینکه یکم تو تلگرام گشت زدم برم شیرینی درست کنم واسه فردا! مگه فردا چه روزیه؟! خب فردا میگم دیگه!!  قول نمیدم عکسشو بذارم، اما اگه خوشگل دربیاد حتما اینکارو میکنم، راستش الناز نفرینم کرده که شیرینی هام بسوزه، میم میگه این نفرین الناز رو بهونه کردی که اگه خوب درنیومد بگی کاره نفرینه بوده؟! خداییش من بهش چی بگم؟! دعا کنین آبروی چندین سالم در خطره! آخه یکی نبود بگه تو که بلد نیستی مجبوری پز بدی بگی بلدم؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۶
بی نام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.