...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

49. اطلاعیه!!

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۴۵ ق.ظ
دو سه روزی میشه که سیستم هامون مشکل پیدا کرده و نمیدونیم چی شده، ویروسی شده یا باکتری یایی یا شایدم قارچی! به هر حال دیروز هم سخت افزاری هم نرم افزاری رفیتم به جنگ با این عوامل بیگانه! اینم مهندس کامپیوترمون زهرا خانوم در حال تعمیر سیستم خودش و مریم! لازم به ذکره که هنوز درست و حسابی تعمیر نشدن و احتمالا با سیستم های جدید جایگزین بشن! همین نیم ساعت پیش همه توی آشپزخونه نشسته بودیم داشتیم صبحونه میخوردیم که متوجه شدیم مریم و سحر احتمالا از بهمن ماه دیگه نیان، چون دیگه قراره برن سر خونه و زندگیشون و خب نمیرسن اینجا هم بیان! زهرا و الهه هم بعد از محرم و صفر قراره براشون خواستگار بیاد و اونطوری که اونا خواستگاراشون رو میشناسن قرار نیس بهشون اجازه داده بشه که کار کنن! میمونه من!! من تنها میمونم!! باورتون میشه؟! به همین مناسب اومدم "اطلاعیه" بدم که بنده به یک همسر ایده آل تا یکی دو ماه دیگه سریعا نیازمندم! آبروم در خطره! اینا همشون از من کوچیکترن!! چه معنی میده اینا برن و من بمونم! البته فقط واسه اینه که تنها نیام سرکار هااا وگرنه منو ازدواج؟! اصلا بابا!! دیروزم توی کلاس آشپزی کنار منو سحر یه دختری نشسته بود؛ منم هی داشتم غر میزدم که من به آشپزی علاقه ندارم و از این صوبتا؛ یهو دختره برگشت به سحر گفت زهرا (یعنی من) فقط به درس خوندن علاقه داره و خیلی دختر زرنگ و درسخونیه! بعد قیافه من برگشتم گفتم ببخشید من شما رو به جا نمیارم شما؟! گفت من از همکلاسی های دوران راهنماییت هستم توی فلان مدرسه!! بازم من درسته که یادم نیومد اما الکی مثلا یادمه گفتم آآآآآرررره میگم قیافه تون آشناس! اما در واقع اصلا آشنا نبود! گفت تو اصلا عوض نشدی همون قیافه ی معصوم اونموقع تو چهره ته! گفتم من همیشه مظلوم و معصوم واقع شدم!! اما همچنان من + دلیل اینکه تمام دوستای دوران راهنمایی و دبیرستانم حتی اونایی که باهام همکلاس نبودن منو دقیق با اسم و فامیلم یادشونه اینه که من تنها کسی بودم که بین 500-600 نفر دانش آموز ترک زبان که به جز موقع روخوانی کتاب هرگز به زبان دیگه ای صحبت نکردن، فارسی حرف میزدم! و بارها هم به این دو سوال جواب دادم که 1) اصالتا کجایی هستم؟ تبریزی هستم.  2) چرا پس فارسی حرف میزنی؟ چون بزرگ شده ی کرمانشاه هستم و ترکی یاد نگرفتم! همیشه تافته ی جدا بافته بودم و با همه فرق میکردم! اینم یکی از تفاوت های من با آدمای اطرافمه!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۲۱
بی نام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.