620. تولد...
و زنان حوالی سی سالگی شاید دیگر قلبی برای کشیدن روی بخار شیشه ها نداشته باشند؛ اما هنوز هم پر از دوستت دارم اند...
دیروز تولدم بود (۲۶ تیر) و میخواستم با یه همچین پستی ورودم به دهه جدیدی از زندگیم رو یکم سنگین رنگین تر آغاز کنم که با این کیک مواجه شدم...
سورپرایزی که محصول مشترک تفکرات عمیق خونواده م مخصوصا میلاد بود... یعنی من بخوام اصلاح بشم هم خونواده نمیذاره :)
فلذا مجبورم برخلاف اینستا که خودمو خیلی سنگین نشون دادم، اینجا کمی راحت تر باشم و بگم اصلا هم از این خبرا نیس که حالا چون سی سالم شده شیطنت نکنم و مسخره بازی درنیارم و روی شیشه و دور اسم کراشم قلب نکشم و عاشق بازیگرای عملی کُره ای نشم و با لوس ترین صحنه ها ذوق نکنم و از این صوبتا... کماکان همه ی این فعالیت ها (با رعایت پروتکل های بهداشتی) کما فی السابق برقراره و حالا حالاها قصد ندارم این جنگولک بازیا رو بذارم کنار... اتفاقا عشق و حال از این به بعده :) گفتم که یوقت خدایی نکرده فک نکنین چیزی عوض شده، هر اتفاقی هم بیوفته من همان خاکم که هستم خیالتون تخت :)
+ از اون دسته از دوستانی که تولدم رو در پیشاپیش های مختلف تبریک گفتن ممنونم... اونایی هم که میدونستن و عمدا تبریک نگفتن برن یکم رو اخلاقشون کار کنن... حسادت اصلا چیز خوب و پسندیده ای نیست :)
سلام
حال پدرتون چطوره؟