...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

تا تقی به توقی میخوره میگن بابا مجرد که فکر و خیال نداره، متاهل ها مخصوصا اونایی که بچه دارن بخاطر انبوه فکر و خیال نمیتونن حتی شبا راحت بخوابن (چقدم نمیخوابن)... میگن ای بابا مجرد که خرجی نداره، متاهل که بشی تازه میفهمی زندگی چقد سخته و خرج ها چقد بالاس! عه؟! مجردی؟! خوش بحالت... تو الان خوشبخته دو عالمی... اگه جای تو بودم هیچوقت ازدواج نمیکردم؛ تو دلم میگم الانشم غلط زیادی کردی که ازدواج کردی لابد! از این قبیل چرت و پرتا زیاد میگن و خیلی سعی کردم بهشون بفهمونم که اشتباه میکنن اما متاسفانه بعد از ازدواج میخ آهنین که سهله، دریل هم توی مغز پوکشون نَرَوَد! فقط باید در جوابشون گفت آره بابا میدونم که بدبخت و بیچاره و خاک تو سر تویی و من داره بهم خوش میگذره برو بسوز :)))

چند روز پیش فوتبال بود بین ایران و کره! منه متنفر از هرچی شوتبال، نشستم و تماشاش کردم، قطعا افتخار بزرگی نصیبشون شده بود که تونستن منو به تماشای همچین چیزی وادار کنن! دوستای فوتبالیم پیام میدادن که تو الان طرف کدوم تیمی؟! منم می نوشتم "وا! معلومه دیگه"! خب با این حرف من معلومه بنده خداها نمیفهمن من طرف کدوم تیمم و حق دارن بنده رو به باد فحش بگیرن! :) هرچند خودمم تا وقتی که گلی درکار نبود نمیدونستم دلم میخواد کدومشون ببره، اما همین که گل خوردیم تازه فهمیدم احساس واقعیم کدوم طرفیه! اینجاس که میگن باید طرفتون رو توی سختی ها بشناسین، چون قبلش ممکنه خیلی حرفا بزنه که البته حرف دلش نیست! 

عارضم به خدمتتون که تف به بعضی خوابا که آدم رو واسه یه عده دلتنگ میکنه و خدا لعنت کنه همون آدم ها رو ... 

و اما سبز نوشت:

+ خیال میکنی رفتنت را باور کرده ام؟ خیال میکنی نمیدانم که هر شب از اینجا می گذری و احوالاتم را میبینی ولی به رویت نمی آوری که چه ها بر سرم آورده ای؟! این رفتن های ناگهانی ات، این سکوتت، این مثلا نبودنت هایت حکایت از چیز دیگریست... تو هنوز هم عشقمان را دست کم گرفته ای جانم... 

۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۵۱
بی نام

داشتیم از دردسرهایی که وبلاگ نویسی برامون ایجاد کرده بود کامنت میذاشتیم براش، انتظار داشتم بیاد مثل همه بگه آقا چیکار داری کی چی میگه، تو وبلاگتو بنویس، اونقد بنویس تا چشش درآد، اما خیلی راحت گفت توصیه میکنم کلا ننویسی! حتی تاکید کرد به این قضیه فک کنم... فک کردم دیدم خیلی هم حرف بدی نیست! اینکه من چیکار کردم و چیکار میخوام بکنم مگه برا کسی مهمه؟! یه جورایی اینکار شبیه همون استوری گذاشتن های اینستا میمونه!

اصلا دنیای وبلاگ یه جورایی مثل همون اینستا میمونه با چندتا تفاوت! مثلا تو اینستا پسرای مغرور و بددهن خیلی طرفدار دارن و پست هاشون کلی کامنت و لایک داره اما اینجا پسرایی که شوخ طبع و خوش برخوردن! یا تو اینستا دخترایی که جلف و شوخ طبعن بیشتر طرفدار دارن و اینجا دخترایی که پست های غمگین میذارن و ادای مغرورها رو درمیارن! اونایی هم که تظاهر نمیکنن کلا دیده نمیشن که خب خوش بحال اونا...

کار بدی که کردم این بود که جوگیر شدم و آدرس وبلاگمو به همه دادم، آدم دلش میخواد حرف دلشو به کسایی که نمی شناسه بزنه که اگه هم خواستن قضاوتش کنن بگه بابا اینا که منو نمیشناسن بذا هرچی میخوان بگن، اما لامصب من الان اینجا چیزی بنویسم کسایی میخونن که دلم نمیخواد... از طرفی هم خوشم نمیاد وبلاگ داشته باشم با هویت جعلی، آدم یا باید کلا توی فضایی نباشه، یا خودش باشه... نمیدونم بعد از چند وقت که اومدم پست بذارم این چرت و پرتا چیه دارم میگم اما دلم میخواست بگم! 

یه چیز دیگه هم که واقعا دلم میخواست بگم این بود که دلم میخواد دوباره عاشق بشم! مسخره س، اما از آخرین باری که برا کسی گریه کردم خیلی سال میگذره، حتی شب های قدرم اشک به چشمم نیومد، کسی نبود که از ته دلم بخوامش و بخاطر اونم که شده بتونم گریه کنم! اصلا گاهی دلم میخواد آهنگ غمگینی رو که گوش میدم یکی باشه که یادش بیوفتم، یا اونقد دلم براش تنگ شه که شبا بخاطرش گریه کنم... اما متاسفانه پسرای سرزمین من ظرفیت اینهمه عشق و علاقه رو یجا ندارن، همون بهتر بسنده کنم به بازیگرهای نامسلمان کره ای... 

+ شعر اصلی عنوان: 

دختری از امت عیسی دلم را برده است

یا محمد! همتی کن تا مسلمانش کنم...! 

#عباس_صبوحی

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۰۶
بی نام

هرکی فهمیده که من دوباره واسه کنکور کارشناسی شرکت میکنم بدون استثناء پرسیده چرا رشته ی خودت زبان رو ادامه نمیدی؟! تو دلم میگم فقط منتظر اجازه ی تو بودم... بعد با یه لبخند زوری بهش میگم چون به رشته م علاقه ندارم! تعجب میکنه... جای تعجب نداره! من فقط علاقه دارم زبان های مختلف رو یاد بگیرم (تعریف نباشه تا حدی هم استعدادشو دارم "اگر بگذارند") در حد اینکه حرف های روزمره شونو بفهمم، نه اینکه برم دانشگاه متون تاریخی وحشتناکی رو بخونم که خوده اونایی که به اون زبان صحبت میکنن اصلا نمیفهمن اون متون چی هستن! مثلا همین که توی یه قسمت از یه سریال کره ای کمه کم بیست درصد از حرفاشونو بدون اینکه به زیر نویس نگاه کنم میفهمم، لذتی داره که خود فیلم چندان لذتی نداره! اینکه توی دانشگاه زبان خوندم با اینکه قبلش دوره ی تافل رو گذرونده بودم فقط یه اشتباه توی انتخاب رشته بود و هیچ علاقه یا قصدی توش نبود!

از سال ۹۲ که فارغ التحصیل شدم (اگه از دو سال ۸۷ و ۸۹ که دانشجوی شیمی بودم و همزمان کنکور هم میدادم فاکتور بگیریم) هر سال کنکور شرکت میکنم و باز هم همون اشتباهه انتخاب رشته و باز هم مردود میشم! اصلا اعتقادی به این مشاوره ها ندارم... نمیتونم بابت چیزی که بهش اعتقاد ندارم حتی یه قرون هم بدم! اخلاق بدیه میدونم!

امسال نمیخواستم کنکور شرکت کنم... منی که عمرا دست از درس خوندن بردارم امسال رو میخواستم بیخیال شم... تا آخرین روز ثبت نام هم مقاومت کردم که ثبت نام نکنم که اگه بعدا پشیمون شدم دیگه راهی نداشته باشم اما مامان نذاشت! گفت امسال هم شرکت کن... شرکت کردم اما گفتم نمی خونم... فقط میخوام سطحشو بررسی کنم برا سال بعد... اما چه کنم که وجدان شاگرد ممتازیم توی تمام دوران قبل از دانشگاه اجازه نداد که صفر کیلومتر برم سر جلسه و از دیروز یکم خرداد شروع کردم به مرور کردن خلاصه هایی که این همه سال از درس های تکراریه دوران دبیرستان تهیه کرده بودم! در همین حد!

البته رشته ای که من بهش علاقه دارم ابدا نیاز نداره خیلی براش زحمت بکشم... حتی پیام نور بدون کنکور هم واسه اون رشته دانشجو قبول میکنه... من توی تمام این سالها با تمام  رتبه هام میتونستم اون رشته رو روزانه بخونم، اما چون قبلا زبان رو روزانه خونده بودم می گفتن باید شهریه بدم و یکم واسم زور داشت که زحمتشو من بکشم پولش بره تو جیب یکی دیگه آخرشم مدرک شبانه بهمون بدن! البته اگه از خونواده ی مرفهی بودم با اون رتبه هام میرفتم دانشگاه آزاد پزشکی میخوندم و ککم هم نمیگزید! اما چه کنم که واسه این چندرغازی هم که دارم خودم زحمت کشیدم و واقعا دلم نمیخواد ناعادلانه خرجش کنم! با این حال امیدمو هم از دست نمیدم که یه شوهر پولدار نصیبم بشه و منو بفرسته برم پیام نور این رشته رو بخونم... کدوم رشته؟! زیست شناسی! چیزی که به عشق اون تجربی رو خوندم وگرنه با هوش و استعدادی که من داشتم مشاور التماسم میکرد برو ریاضی بخون... منم گفتم نه فقط تجربی! (زیادی از خودم تعریف کردم نه؟!) :)

خلاصه که بخاطر بالوالدین احسانا (اطاعت از فرمایشات نن جون) هم که شده مجبورم تا کنکور درس بخونم که البته مثل سابق اون لذتشو داره ها فقط حسشو باید به زور بیارم که این یکم سخته! کنکوری ها شما مثل من نباشینا... شما خوب درساتونو بخونین... آفرین :)

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۲۵
بی نام