...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

625. انواع طب...

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۳۴ ق.ظ

پارسال این موقع ها بود خدا جواب دعاهامون رو داد و دوباره مامان رو بهمون برگردوند...بعد از پنج روز توی کما بودن و ده روز توی آی سی یو بودن، بالاخره انتقالش دادن به بخش! فک میکردیم دیگه بره بخش یعنی حالش داره خوب میشه، اما روز به روز بدتر میشد... دیگه هیچی نمیتونست بخوره، رنگ صورت و بدنش زرد و زردتر میشد... دائم میخوابید و صداهای عجیبی از خودش درمیاورد... حتی آخرین بار که آزمایشش رو تنهایی بردم پیش دکتری (از خدا بی خبر) که جراحیش کرده بود به من گفت دیگه کبد مامانت کار نمیکنه و اگه پیوند نشه نهایتا یکی دوماه دووم میاره... گفتم یعنی به هیچ عنوان امکان نداره خوب بشه؟! تو چشام نگاه کرد و گفت نه امکان نداره!

خوب یادمه عصر ساعت 7 بود... آبان ماه... هوا تاریک بود و کم کم داشت برف میومد... مثل این فیلما بالای پل وایستاده بودم و داشتم ماشین ها رو نگاه میکردم... گفتم خدایا یه دلخوشیم تو این دنیا مامانمه... اونم میخوای بگیری؟! همینجوری که توی اون سرما داشتم گریه میکردم یهویی یه خودم اومدم و گفتم دکتر غلط کرده!! مگه خداس که تصمیم میگیره کی بمیره کی نه؟!

از فردای اون روز رفتم دنبال یه دوا درمونه دیگه... اولین چیزی هم که ذهنم رسید طب سنتی بود!! نوبت گرفتم واسه یه دکتر طب سنتی... مامان اصلا حال و روز مساعدی نداشت... به زور و بلا با کلی نذر و نیاز تونستم ببرمش... اونجا که توی نوبت نشسته بودیم دیدم بالا سر منشی مطب نوشته که درمان صددرصد کرونا با طب سنتی!! بعد اون منشی خودش دوتا ماسک زده بود... دوتا دستکش روی هم پوشیده بود... هی هم ضدعفونی کننده میزد به این طرف و اون طرف!! با خودم گفتم اینی که اینهمه میترسه معلومه به روش درمان خودشون ایمان نداره... من چطوری مامانمو بسپرم دست این طب؟! نمیشد از همونجا برگردم... چشم و امید کل خونواده به این درمان بود... به زور تونسته بودم خواهر و برادرامو راضی کنم مامانو ببرم اونجا... رفتیم پیش به قول خودشون حکیم... حرف های امیدوار کننده ای میزد... پرهیز غذایی داد و یه عالمه داروی گیاهی و دم نوش و ظرف هایی که روشون نوشته بود برای کبد و درمان کبد و توشون پر بود از کپسول های رنگارنگ!! همین ویزیت و چند قلم دارو واسه مون یه تومن آب خورد!! تازه گفت این دوره اوله!!

بعد از مرخص کردن مامان از بیمارستان فقط یه کپسول داده بودن بهش که هر روز مصرف کنه، اما اینقد حالش بد بود که نمیتونست اونو بخوره و به محض اینکه اونو میخورد هرچی خورده بود رو بالا میاورد... به دکترش خبر دادیم خیلی راحت گفت اگه نمیتونه نخوره!! نه چیزی جایگیزین کرد نه اصرار کرد که حتما باید بخوره نه چیزی... یعنی دیگه بنا رو گذاشته بود بر اینکه مامان من رفتنیه! حالا مونده بودیم این داروهای طب سنتی رو چجوری بدیم بخوره... یکی از یکی بدمزه تر و وحشتناک تر!! به هر طریقی که بود به خوردش میدادیم... بعضی روزا که حالش یکم بهتر بود راحت تر میخورد و بعضی روزا هرچی خورده بود بالا میاورد... هر دو هفته یبار هم باس میرفت آزمایش میداد... بعد از دو هفته از مصرف داروهای طب سنتی دیدیم آزمایشش بدتر از سری قبل شده... یعنی این داروها نه تنها تاثیر مفیدی نداشته... یخورده هم شرایط رو بدتر کرده!! همه رو انداختم دور... ناامید شده بودیم دیگه.... که خیلی اتفاقی با طب اسلامی آشنا شدم!!

به سختی تونستم با چند تا از نماینده های طب اسلامی توی قم و مشهد تماس بگیرم و نماینده ش توی تبریز رو پیدا کنم... دل تو دلم نبود... اگه اینم میگفت نمیشه چی؟! اگه اینم میگفت کاری از دست ما برنمیاد چی... اینبار با توکل به خدا رفتم... اولا که تو اوج کرونا هیچکدوم ماسک نزده بودن... جا خوردم... پرسیدم شما از کرونا نمیترسین؟! گفتن وقتی داروی امام کاظم هست، ترس چرا؟! حقیقتا راست هم میگفتن... ما خودمون سرماخوردگی هامونو با اون دارو درمان میکردیم و توی این دو سال هر علائمی داشتیم که چه سرماخوردگی بوده چه کرونا چه هرچی با همین دارو سه روزه درمان کرده بودیم!! مشکل مامان رو با نماینده ی طب اسلامی درمیون گذاشتم... خیلی خونسرد گفت مگه میشه چیزی درمانش دست اهل بیت نباشه... جا خوردم... گفتم امکانش هست؟ گفت شک نکن!! چندتا دارو (جامع امام رضا... داروی حضرت... برگ سنا... جوشونده کاسنی) رو گفت تهیه کنم و با همونا مامان درمان میشه... تمام شهر رو یه روزه واسه پیدا کردن اونا زیر و رو کردم و از همون شب درمان رو شروع کردیم!! همسایه هامون نگران بودن و زنگ زده بودن به خالم اینا که زهرا داره یه چیزایی رو به خورد مامانش میده که معلوم نیس چیه... یه تنه جلوی کل فامیل واستادم و گفتم اگه خدایی نکرده اتفاقی واسه مامانم بیوفته هیشکی به اندازه ی من صدمه نمیبینه... پس بذارین کارمو بکنم... مامان خودمه، به من اعتماد داره، منم به این دارو و این طب اعتماد دارم!!

دو هفته بعد از مصرف داروهای طب اسلامی آزمایش مامان به طرز عجیبی بهبودی رو نشون میداد... دیگه خودم اینقد تحقیق کرده بودم و مقاله خودنه بودم که نیازی نبود دکتر آزمایش رو ببینه، خودم میتونستم آزمایش رو بخونم و ببینم در چه وضعیه... از خوشحالی به کل فامیل زنگ زدم که دیدین این داروها آت آشعال نیستن و داره جواب میده... البته که خودمم باورم نمیشد... به اون نماینده ی طب اسلامی خبر دادم که آزمایش های مامان داره رو به بهبودی میره، گفت همون ها رو چند دوره هم ادامه بده... هفت دوره داروها رو ادامه دادیم و دکترش رو عوض کردیم... خرداد ماه امسال بود که دکترش گفت وضع کبدت خیلی خوبه، زردی بدنت نرماله... آنزیم ها تقریبا نرمالن، فقط به صورت خیلی جزئی احتمال داره کبد چرب داشته باشی که اونم با رعایت کردن یه سری پرهیز غذایی میتونی اونم حل کنی و خلاصه که حالت خوبه و اینبار هر سه ماه یبار برا کنترل بیا...

توی این مدت چیزهایی که خودمون از طب اسلامی یاد گرفتیم و سبک زندگیمونو عوض کردیم این بود که اولا کلا نمک های تصفیه شده رو حذف کردیم و جاش نمک دریا رو جایگزین کردیم... روغن حیوانی رو جایگزین روغن های تراریخته و بسیار خطرناک اعم از روغن مایع و جامد و نیمه جامد کردیم... سرکه ی خمری (سرکه ی انگور خانگی) اومد توی سفره هامون...و البته که دکترها نه خدان، نه نماینده ی خدا... نه حتی وسیله ی درمان!! اونا بجز منافع خودشون هیچ چی براشون مهم نیس، مخصوصا جون بیمار!

اون زمان که مامان تازه مرخص شده بود دکترش گفته بود تا میتونه تخم مرغ آب پز بخوره و ماهی... با یکم تحقیق متوجه شدم که خوردن بیش از حد تخم مرغ آبپز باعث تنگی نفس میشه و خوردن ماهی ممکنه آدم رو فلج کنه... اگه به حرف دکترش عمل میکردیم و اونا رو دائم به خورد مامان میدادیم و مامان تنگی نفس میگرفت یا فلج میشد دکترش خیلی راحت میگفت بخاطر نارسایی کبدشه... کی میخواست ثابت کنه که نخیر بخاطر بی سوادی و طب غلطیه که پزشک های ما دارن کورکورانه اونو دنبال میکنن و ادعاشونم میشه که خیلی حالیشونه؟!

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۰/۰۶/۲۰
بی نام

نظرات  (۴)

خیلی خوشحال شدم که خوب شدن مادرتون، خداروشکر:))

پاسخ:
ممنونم :)

کار درستی کردید

 

پاسخ:
ممنون که تایید کردین!
۲۰ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۱۱ محسن رحمانی

سلام خدارو شکر که حال مادرتون خوب شده .إن شاالله که زودتر سلامتیشون رو به دست بیارن.

پاسخ:
سلام
خیلی ممنون

خدا رو شکر ان‌شاءالله مادرتون در سلامتی باشن همیشه.

پاسخ:
ممنونم :)

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.