...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

جدیدا به این نتیجه رسیدم که عامل اصلی مجرد موندن من همین میلاده... آره میلاد داداشم! چرا؟ خب وقتی برف میاد از سرکار خسته میاد خونه و میبینه دارم با حسرت به برفا نگاه میکنم میگه میخوای بریم برف بازی و منو کشون کشون میبره و برف ها رو می پاشه رو سرم؛ یا وقتی که میبینه حال ندارم میره تو نت میگرده چند تا شعر و غزل پیدا میکنه و برام میخونه و هرکاری میکنه تا حال منو عوض کنه و آخرشم کلی منو میخندونه؛ یا مثلا بخاطر من میشینه سریال های کره ای رو که اکثر پسرا از موضوع دخترانه ی اونا بدشون میاد تماشا میکنه، چطور میتونم همچین پسری پیدا کنم که واسم این کارا رو بکنه؟؟ اصلا مگه همچین پسری پیدا میشه؟! چرا یه برادر باید اینجوری خواهرش رو بدبخت کنه؟! اگه میلاد این کارا رو نمی کرد خب منم توقعم نمی رفت بالا (این عوض تشکرمه...نمک نشناس!) و الان احتمالا به جای اینکه بیام اینجا چرت و پرت بنویسم، مشق های دخترمو می نوشتم :)) جاتون خالی برف بازی امشب خیلی خوش گذشت... :)

+ تو دانشگاه یه دوستی داشتم وقتی هوا خیلی سرد میشد میگفت "شاختا" شده، میگفتیم بابا کلمه رو چرا خراب میکنه، درستش "شخته" س! میگفت وقتی میگم شاختا یعنی خیلی خیلی سرد! این روزهای تبریز صبح ها هوا "شخته"(=هوای سرد) میشه اما شب ها میشه "شاختا" :)

+ روزی که این وبلاگ رو ساختم، توی قسمت "درباره من" نوشته بودم بعدا میگم :) خیلیا پرسیدن که بالاخره بعدا میگی، کی میگی؟! خواستم اعلام کنم که چند وقتی میشه که گفتم :)

+ همین! (نبودم فقط خواستم با نوشتن یه پست باشم!)

از زیبایی های برف امروز صبح:

ردپای گوگولیه گربه ی گرسنه:)

مرد میخوام بشینه روی این!

درختای تزیین شده واسه کریسمس(سال بعد)! کسی نمیخواد؟! :)

 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۸ ، ۲۲:۳۷
بی نام

پنجم دی خورشید گرفتگی بود و خیلی دلم میخواست امکانات داشتم و میتونستم ببینم، اما علاوه بر اینکه اون لحظه خواب بودم، آسمان تبریز شدیدا ابری بود و خلاصه قسمت نشد... همون روز توی اینستا پستی دیدم با این مضمون:

کاری ندارم که خیلیا مسخره کردن و باور نکردن اما خب خیلی هم بی ربط به این اتفاقات اخیر نیست! 

و اما...

+ از اونایی که کمیت رو به کیفیت ترجیح میدن متنفرم! 

+ از اونایی که احساسی قضاوت میکنن متنفرم! 

+ از اونایی که فک میکنن خیلی حالیشونه و تحلیل های خودشون درسته متنفرم! 

+ از اونایی که تو دنیای مجازی فقط بلدن شعار بدن و تریپ غم بردارن و تو خونشون بزن و برقصه متنفرم! 

+ از فرصت طلب هایی که میخوان اعتقادات غلط خودشونو با حرف های مثلا روشنفکرانه توجیه کنن از همه بیشتر متنفرم!

و افسوس و صد افسوس که خیلی از اینا کسانی هستن که زمانی باهاشون سلام و علیکی داشتم و فک میکردم آدمن! 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۸ ، ۲۲:۴۶
بی نام

یه جور سیاست گفتاری داریم که هرکسی نمیتونه از عهده ش بر بیاد... مثلا میخواد یه حرف غیر واقعی بزنه، اولش برای اینکه شنونده رو متقاعد کنه که همه ی حرفاش عین حقیقته، یه سری چیزهایی واقعی رو میگه و بعد که تقریبا مطمئن شد شنونده رو خام کرده، حرف های دروغشو به خورد طرف میده، مثلا میاد میگه اسم تو زهراس، میگم اره دیگه راس میگه، فلان سال بدنیا اومدی، شاخ درمیارم که ایول اینم میدونه، اسم داداشتم میلاده... اووووف اینم فهمیده! قراره در آینده دکتر بشی... و من شاد و شنگول خام حرفش میشم! 

خانوم/ آقایی که توی "هرزنامه" برام پیام خصوصی میفرستی:

اولا اگه طبق اون به اصطلاح مقاله حرفت حقیقته چرا اسم و رسمتو قایم کردی؟؟ مگه یه عالمه آیه نیاوردی از قرآن که فلانه و بهمانه، تو قرآن نیومده که حق رو بگو حتی اگه به ضررت باشه؟؟ چرا ترسیدی؟ 
دوما اومدی سوال ها و شبه هایی توی اون مقاله مطرح کردی که سوالا از پایه غلط و بی اساسه و منو یاد اون سوالی میندازه که یه زمان می گفتن "آیا خدا میتونه سنگی خلق کنه که خودش نتونه بلند کنه" و این دقیقا مثل این سوالی میمونه که من ازت بخوام با بله و خیر جواب بدی و اون اینه که "آیا من میدونم که تو احمقی؟" 
سوما اومدی عصمت پیامبر رو زیر سوال بردی، تویی که به پاکی آورنده ی قرآن شک داری به چه حقی حرفاتو استناد میکنی به قرآن؟ پیامبر ایراد داشته باشه حتما قرآنش هم ایراد داره (نعوذ بالله)
بعد اومدی میگی توسل کردن ما به اهل بیت شرکه؟ تو اصلا تفاوت شرک و توسل رو فهمیدی که اومدی راجع بهش حرف هم میزنی؟؟
 از اینکه شیعه ها پنج نوبت نماز رو به سه نوبت تبدیل کردن کلی شاکی بودی، اما حاضرم شرط ببندم تو خودت حال نداری همون سه نوبت رو بخونی بعد داری سنگ نوبت ها رو به سینه میزنی؟؟
تو بخاطر یه لفظ "صاحب زمان" که ما به امام زمان میگیم میگی شرک؟! یعنی با این کلمه ی "صاحب" آدم گرفتار شرک میشه و جایی برا خدا نمیمونه؟؟ پس اینکه تو خودت رو صاحب و مالک دارایی هات میدونی باید شرک باشه... چون توی اموال و دارایی هات جایی برا خدا نذاشتی! جمع کن توروخدا این مزخرفات رو! 
اینهمه اومدی اراجیف و تفسیر به رای خودت رو کنار آیه های قرآن گذاشتی که سندیت بدی به نوشته ت، اومدی یه کلمه از قرآن رو برداشتی و بدون توجه به آیه های پس و پیش اونو ترجمه کردی و به خیال خودت قرآن رو فهمیدی (مثل اونایی که از آیه ی "ید الله فوق ایدیهم" استنباط کردن که خدا هم مثل انسان دست داره بدون توجه به اینکه خدا جای دیگه گفته "و لم یکن له کفوا احد") توصیه میکنم یه نظری هم به آیه ی ۷۹ سوره ی بقره بنداز که دقیقا مصداق توست!
+ حالا منی که علم و اطلاعات آنچنانی ای توی این زمینه ندارم تمام حرفای تورو رد میکنم و به نظرم همه ی استدلالت مزخرف بود، توقع نداری که چون چندتا احمق دورو برتن و تاییدت میکنن، بقیه هم مثل اونا باشن که؟؟ ته مقاله ت نوشتی "ایاک نعبد و ایاک نستعین" در حالی که خودت "والضالین" ی هستی که میخوای بقیه رو هم گمراه کنی!   

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۸ ، ۰۰:۲۸
بی نام

*بعد از مدت ها بی حالی و بی حوصلگی و کلا اعصاب و روان داغون، هوس کرده بودم این روزا یه چیزی درست کنم، از چند وقت پیش هم این کیک های رنگی رفته بود رو مخم و هی میگفتم مگه میشه؟! تا اینکه امروز هم همچنان با همان بی حالی و اینا، بسم ا... شروع کردم ببینم چی میشه، حتی دیروز به همکارم فاطمه هم گفتم اگه خوب دربیاد عکسشو میارم نشونت میدم اما اگه خراب بشه و عکسی بهت نشون ندادم دیگه پیگیری نکن که درست کردم یا نه؛ بدون گند زدم توش و اعصابم داغونه... خلاصه کنم که این از آب دراومد... مزه ش هم تعریف نباشه _دلتون نخواد_ عالی شده بود...


*دیروز دعوت بودیم خونه دخترداییم واسه شام که شب رو هم اونجا بمونیم... جمع کلا زنانه بود و بجز سهیل هیچ مذکری اونجا نبود... توی حرف هایی که زدیم متوجه شدم که زمانه چقد عوض شده، دختر داییم با افتخار میگفت که پسرم (۲۱ ساله) هشت ساله با دختری دوسته و قراره با هم ازدواج کنن، هرجور حساب کردم نتونستم هضم کنم که اینا از چند سالگی با هم دوست شدن!! دخترداییم به عنوان مادر شوهر احتمالی هم گهگاهی با دختره حرف میزنه و چقد هم دختره (که هنوز عروسش نشده) رو دوست داره! 
یادم میاد زمان ما اگه میفهمیدن عروس و داماد قبل از ازدواج با هم دوست بودن چه ابرو ریزی ای میشد! مادر ها هم همیشه این مساله رو قایم میکردن و می گفتن نه بابا پسره یه خواستگار معمولی بود و به هیچ وجه اینا همو از قبل نمیشناختن!! حتی این دروغ ها به حدی بود که وقتی دختر همسایه مون با یکی از این مامورهای جلوی مدرسه های دخترونه دوست شده بود (ما در جریان بودیم) و اومده بودن خواستگاری، از همسایه مون که پرسیدن اینا چجوری اومدن گفت ۱۱۰ شماره ی همه رو داره دیگه، دخترمونو دیده پسندیده اومده خواستگاری... اون لحظه باید قیافه ی ما رو میدیدین!! 
مخلص کلام اینکه مرده شور زمان ما رو ببره که نذاشتن کاری کنیم و کسی رو پیدا کنیم که براش از این کیک ها درست کنیم :( واقعا یه لحظه دلم بدجور به حال خودم و هم دوره ای های خودم سوخت...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۰۶ دی ۹۸ ، ۱۸:۳۳
بی نام