...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نمیدونم چرا این چند روزه هیچ اتفاق خاصی نمیوفته! این ماه از اون ماه هاییه که اول و آخرش برا ما فرقی نداره و هر روز سرمون شلوغه! از این طرفم که صبحا و شبا که درس میخونم وقت نمیکنم بیام به وبلاگم و وبلاگ شماها سر بزنم! (از این بابت معذورم... قول میدم سرم خلوت شه در اسرع وقت بیام مزاحمتون بشم!) خیلی وقت بود تصمیم گرفته بودم گوشواره هامو عوض کنم، و امروز اون روز موعود بود و بالاخره با مامان رفتم اون گوشواره ای رو که دوست داشتم خریدم! + فک کنم توی عکس مشخصه که کدومش قدیمی بوده و کدومش جدیده! + به کامنتا بعدا جواب میدم، ممنون از کامنت هاتون
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۷:۲۲
بی نام
امروز برف اومد!! یه برف درست و حسابی... اما از شانس، امروز روزی بود که از هفته ها پیش خواهرم دوستای مشترکمون رو برا ناهار دعوت کرده بود خونشون! روی هم رفته 8 نفر بودیم، البته قرار بود 10 نفر باشیم که بخاطر برف دو نفر نتونستن بیان! جای همتون خالی بود، اونقدر به من یکی خوش گذشته بود که اصلا نفهمیدم کِی شب شد و بابا اومد دنبالم! واقعا بعد از محرم و صفر یه همچین دلخوشی ای از واجبات  بود! + اون دسر (سیاهه) رو دیروز منو آبجی باهم درست کردیم، اون ستاره ها هم ایدۀ من بود ولی دیگه زحمت اونا و غذا و همۀ چیزای دیگه با آبجی بود!! + واقعا خوش گذشت!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۵:۵۶
بی نام
میگم شمام مثه من فکر میکنین بعضیا با عکسای پروفایلشون دارن با شما حرف میزنن و یه پیغامی رو بهتون میرسونن؟! راستش اون روز که از دوستام خواسته بودم اگه دوسم دارن پروفایلشونو با من ست کنن و نکردن، احساس کردم یه چند نفر تغییراتی توی عکسای پروفایلشون ایجاد کردن و یه جورایی یه چیزایی میخوان بگن! منم که عقده ای، فک کردم با منن؛ چقد ذوق کردم که هرچند باهاشون حرف نمیزنم اما گویا پروفایل منو چک میکنن و واکنش نشون میدن! اما دیروز بر حسب اتفاق دیدم که همون روزی که یکی از دوستان واکنش نشون داده بوده و من به خودم گرفته بودم عشقش عکس پروفایل عوض کرده بوده!! واسه اینکه مطمئن بشم که اون تغییراته پروفایل ها بخاطر من نبوده من بازم درخواست کردم که اونایی که دوستم دارن پروفایلشونو ست کنن، اینبار خوشبختانه هیشکی هیچ واکنشی نشون نداد و به این نتیجه رسیدم که عای ام عقده ای!! بعد اینقد توی لیست مخاطبام بالا و پایین رفتم که گوشی هنک کرد و کلا شکلک ها رو نشون نداد! اومدم به م. پ. ن اطلاع بدم که مشکلمو حل کنه، عوضِ حل کردنِ مشکل اسم شکلک ها رو مینویسه!! دیروزم از صبح رفته بودیم خونۀ مهیاراینا (داداشم اینا نه ها، مهیار اینا!) منم که نت نداشتم داشتم از نت میلاد استفادۀ بهینه میکردم، م. پ. ن اومده میگه: بعد اسم منو گذاشته شیخ!! خداییش شیخ منم یا اون؟! + کامنتا رو فردا جواب میدم! خداییش چشمام درد میکنه! شرمندۀ گلِ روی همتونم! (البته که دشمنم شرمنده!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۱
بی نام
دیروز مهیار واسه دیدن عموش (میلاد) اومده بود خونمون و برا عمه ش لاک خریده بود! من و لاک؟! آخرین باری که لاک زدم یادم نمیاد!! نه که خوشم نیاد، ولی حسش نیست؛ حسش هم باشه دلم نمیخواد دستمو اونجوری نامحرما ببینن، تازه نمازو چه کنم؟!(تف به ریا) حالا شاید در آینده برا محرممون (اگه دوست داشته باشه) از این کارا کردم ولی در کل سخته هی لاک بزنی هی برا هر نماز پاکش کنی! (یه دوستی دارم دائم لاک میزنه اما وقتی میره بیرون یا نماز میخونه پاکش میکنه و وقتی برمیگرده خونه و نمازشو میخونه دوباره میزنه! میگم خداییش خیلی حوصله داری!!) پریشب توی تلگرام برا پروفایلم از اون عکسا گذاشته بودم که میگه "اگه دوسم داری پروفایلتو با پروفایلم ست کن" و منتظر بودم ببینم کی پروفایلشو با من ست میکنه، چقد خوش خیالم من! به جز یه ساعتی که الناز پروفایلشو با من ست کرده بود، فهمیدم که به حول و قوۀ الهی هیشکی منو دوست نداره... خب البته اینم خبر خوبیه، اگه میفهمیدم کسی منو دوست داره ولی من دوسش ندارم، خیلی ناراحت میشدم!مدیونین فک کنین دارم به خودم دلداری میدم!!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۷:۲۵
بی نام
قرار بود بعد از ظهرا که میرم سرکار یکی از همکارامون به نام م. ق با من بیاد که من تنها نباشم! اما هرچی من و اون به صاحب کارمون گفتیم گوشش بدهکار نبود! تا اینکه من گفتم چه بخواین چه نخواین خواهرمو میارم! برای خواهرم هیچ بهونه ای نداره، خونۀ آبجی اینا تا محل کارِ من پیاده بریم 2 دقیقه راهه(خیلی دوره!)! خواهرمم که اونقد اونجا رفت و آمد داشته که همۀ همکارای من نه تنها میشناسنش، بلکه بیشتر از من دوسش دارن! خلاصه من وخواهرم یکشنبه رفتیم و با هم همکار شدیم، و امروز دومین روز همکاریمون بود (امیدوارم این همکاری همینجوری ادامه داشته باشه!) پریشب من تنها بودم داشتم با م. پ. ن چت میکردم یهویی سرم گیج رفت! یه اشتباهی کردم و بهش گفتم که سرم گیج میره و اگه یهویی جواب ندادم یعنی بیهوش شدم و فوری زنگ بزنه به مامانم اینا! الان این نهایته نگرانیشه! راستی داشت یادم میرفت بگم!! میلاد اومده مرخصی! یعنی دو روزه که اومده، اینم وقتی میاد دیگه نمیذاره من درس بخونم! خودشم وقتی میاد میگه خواهر جون دیگه درس مرس تعطیله! یعنی من بدبخت شدم رفت تا یه هفته! به نظرتون چجوری میتونم از دستش راحت شم؟! خدایا خودت به من راه نجاتی نشون بده!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۷:۰۰
بی نام
از فردا تا روز کنکور برنامه و ساعات کاری من اون طوری میشه که من میخوام و با این درخواست موافقت شده! یعنی چی؟! یعنی ظهر ساعت 1 میرم سرکار، بعد کارم هر موقع تموم شد در رو میبندم میام خونه (کلید اونجا از پارسال دسته منه!) اما این کار چه حُسنی داره؟! اینجوری هم صبح ها میتونم درس بخونم هم شبا!! متوسط زمانی هم که هر روز میتونم صرف درس خوندن کنم تقریبا میشه 7 الی 8 ساعت (خوبه دیگه نه؟!) متاسفانه هر چقد هم هدفم برام با ارزش و مقدس باشه هیچوقت توی درس خوندن افراط نمیکنم و از استراحتم واسه درس خوندن نمیگذرم! چون برا من اولویت اول سلامتیه بعد درس! چه فایده داره درست و حسابی استراحت نکنم و پس فردا بشم پروفسور اما مریض باشم؟! به هر حال منم اینجوری ام دیگه! من اصلا اهل سریال نیستم، از سریال هم خوشم نمیاد کلا! اولویت اولم کارتونه، بعد فیلمه، بعد خیلی جالب باشه میشه سریال، اونم سریالی که کوتاه باشه نه که دو سه سال طول بکشه تموم شه! یه چند روزه آهنگ تیتراژ پایانی سریال هشت و نیم دقیقه شده ورد زبونم!(اصلا خوده فیلم رو ندیدم، فقط یبار اتفاقی آهنگشو شنیدم!)  نان استاپ وقتای بیکاری گوش میدم و سیر نمیشم، یه بار اینقد گوش دادم که احسان خواجه امیری گفت دِ لامصب صدام گرفت جان من بزن یه آهنگ دیگه! (برای گوش دادن کلیک کنین) پست کوتاهی شد!! خودشم بدون عکس!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۰۶
بی نام
مراسم ختم صلوات خونۀ دوستم اینا 5 روز بود که ما دو روز اولشو نرفتیم و سه روز آخر رو رفتیم و دیروز هم روز پنجم بود و من باز هم مستقیم از سرکار رفتم خونۀ اونا! از طرفی دوستم که خواهر نداره و کلا توی فامیلشون دختری همسن و سال خودش نیست، یه خورده توی پذیرایی دست تنها بود و این دو روز آخر منو آبجی هم توی آشپزخونه بودیم و بهش کمک کردیم (تف به ریا)... دیشب که برگشتیم خونه دیدیم عــه مهیار خونمونه! یعنی زودتر از ما اومده بود (فداش بشم) داشتم باهاش بازی میکردم که دیدم پیام دارم... گفتم خدا برکت بده به این اپراتور ایرانسل که تنها کسیه که بهم پیام میده، باز کردم دیدم نوشته: یعنی پاک یادم رفته بود که م. پ. ن بهم گفته بود که قراره بیاد خونشون! ماشاا... تو خونه هم که بند نمیشه، امروزم از صبح رفتن ارومیه و به قول ما تُرکها بهم یاندی قیندی (تقریبا به معنی حرص دادن) میده! میگم بابا تو که از تهران به اون گندگی برام سوغاتی نیاوردی، لااقل از ارومیه نُقلی چیزی بیار بگیم این رفیق ما توی خوشی هاشم به یادمونه! البته اینو الناز جفتشونم عین همن ها، کل سال توی مسافرتن یه شکلاتم واسه آدم نمیارن! الان مثلا از الناز چند روزه خبری نیست، بیاد میگه آره رفته بودیم آمریکا! خو خبر بده شاید آدم چیزی لازم داره که  اونجا فقط میشه پیداش کرد!! قدر رفیقاتونو بدونین، وگرنه دوتا اینجوری رفیق گیرتون بیاد اونوقت قدر میدونین که دیگه دیر شده!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۰
بی نام
دو روز پیش دوستم ف. ن بهم پیام داد که ما 5 روز مراسم ختم صلوات داریم اگه دوست داشتین شمام بیاین! ما هم این دو روز اصلا وقت نداشتیم و بالاخره امروز برنامه ریزی کردیم که بریم! نمیدونم شماها چیزی راجع به این مراسم میدونین یا نه؛ منم اولین بار چند سال پیش خونۀ همین دوستم برای این مراسم رفته بودم و برای اولین بار با این مراسم آشنا شدم! مراسم اینجوریه که یه سفره ای این شکلی پهن میکنن (واسه معنوی کردن فضا) که توش پر از تسبیحه (اینجا 420 تا تسبیحه!) بعد مهمونا که میان هرچندتا که در توانشونه از این تسبیح ها برمیدارن و شروع میکنن به صلوات فرستادن، تا اینکه با تمام تسبیح ها حداقل یکبار صلوات فرستاده بشه! بعدش یه زیارت عاشورایی فاتحه ای چیزی میخونن و جلسه تموم میشه (پذیرایی هم داره!) نمیدونم چرا یه جورایی از این مراسم خیلی خوشم میاد! آخه با جلسه های عزاداری امام حسین که مقایسه ش میکنم، میبینم توی اونجاها اگه مثلا 100 تا مهمون باشه شاید 2-3 نفر واقعا هدفشون عزاداری باشه و خب به نظر من جز همون یه عده بقیه ثواب نمیبرن هیچ، یخورده هم با غیبت و خندیدن و مسخره کردن و اینا گناه میکنن! اما این مراسم صلوات کسی با کسی کاری نداره و صلواتشو میفرسته و نیتشم هرچی باشه لااقل ثواب صلوات ها رو میبره! (دهنشم مشغول میشه و دیگه نمیتونه غیبت کنه!) البته نظر شمام محترمه، من که خیلی با این مراسم حال میکنم و فردام بازم میریم جای همتونم خالی...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۷:۴۲
بی نام
این پست مال دیروزه یعنی 1 آذر ماه 1395. کاملا آماده بود اما وقت نشد پستش کنم! میگم شما کارتون "بابالو ها" یادتونه؟! اگه یادتون نیست عرض کنم که محبوب ترین کارتون منه! توی اون کارتون شبا که همه میخوابن وسایلای خونه راه میرن و حرف میزنن و حتی خراب کاری هم میکنن، بعد صبح که میشه و ساعت زنگ میزنه همه شون به حالت طبیعی برمیگردن! (توصیه میکنم حداقل یه قسمتشو ببینین!) امروز بعد از مدتها قرار بود صبح ساعت 7 دفتر باشم! اینکه عادت ندارم و اینا یه طرف، اینکه رفتم سر میزم نشستم و یهو دیدم خرگوشه روی میزم چشماشو بسته یه طرف!! اصلا جا خوردمااا! باور کنین فک نمیکردم این خرگوش دستاش قابلیت حرکت داره، چون دستاش به هم دوخته شده! کم کم دارم ازش میترسم! یعنی ممکنه اشیاء وقتی ما خوابیم زنده بشن؟! دیشبم با م. پ. ن که چت میکردم یه چیزی میخواستم ازش بپرسم بعد تا اون آنلاین بشه مشکلم حل شد و اومدم توی تلگرام ویرایشش کردم و جای حرفام نقطه گذاشتم؛ چون نمیخواستم وقتمون راجع به حرف زدن دربارۀ اون سواله من که حل شده تلف بشه (مگه من چند ساعت آنلاین میشه که اونم بیهوده تلف شه؟!) اینم واکنش م. پ. ن بوده: + امروز اتفاقی راجع به یکی که ازش خوشم نمیومد چیزی فهمیدم که خیلی عذاب وجدان گرفتم! عذاب وجدان واسه اینکه چرا اینقد ازش بدم میاد!! واسه همین تصمیم گرفتم همۀ اخلاقاشو تحمل کنم و سعی کنم باهاش صمیمی تر بشم! امیدوارم بتونم...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۷:۳۹
بی نام