8. حس خوبیه!!
حس خوبیه... چی حس خوبیه؟! منظورم آهنگ شادمهر نیستا... نه بابا... برین از خدا بترسین کدوم شادمهر؟! راستش دیروز و امروز نمیدونم چم شده بود که سرکار اصلا حوصله نداشتم (البته همین یه ساعت پیش فهمیدم، شخصیه نمیشه گفت!) با کسی حرف بزنم و سرمو مینداختم پایین و کار خودمو میکردم تا اینکه امروز همکارام جونشون به لبشون رسید و اومدن ببینم چی شده که من چند روزه خنده هام کم شده و نمیخندم و اذیتشون نمیکنم! ریا نشه ولی واقعا یکی از انگیزۀ همکارام واسه دووم آوردن تو اون شرایط (هر کی ندونه فک میکنه تو پادگانیم) منم! حالا همون حس خوبی که بالا عرض کردم برمیگرده به این قضیه که اونا هی میام میپرسن چی شده و تو ناز میکنی و اونا هم میبوسنت و قلقلکت میدن تا از دلت دربیارن، آقایونم از دور حسرت خانوما رو میخوردن به خاطر همون بوسیدنا و... از خدا نمیترسن که! برین از خدا بترسین! حالا اینا به کنار یه رفیقی دارم به اسم میم، هم دانشگاهی بودیم، ملقب بود به فیزیک!! مثلا میدیدیمش میگفت عهههه فیزیک اومد!! قضیه ش مفصله حوصله کنم توضیح میدم! میم که نمیدونم تو شناسنامه ش اسمش به "ی" ختم میشه یا "الف" چون هیچ اعتقادی به روح نداره اومده یه مقاله راجع به من نوشته به عنوان پایان نامۀ رفاقت!! پایان نامه در ادامه مطلب... دگر گرافی (همون بیوگرافیه که دیگران واسه آدم میسازن) نام: ز.ش (مثل برادران/خواهران زحمت کشه اختلاس گر)1 لقب: ما میگیم خانوم دکتر شمام بگید راه دوری نمیره تاریخ تولد: متولد سال هزار و سیصد و نود و خورده ای در میان بهبوهه (بحبوحه، بحبوهه) امتحانات در کلان شهر فیس بوک2 (تاریخ آشنایی ماست، وگرنه از نسل سوخته دهه شصت هستند ایشون "اشکم در اومد"). تاریخ وفات: خدا نکنه ایشان در قید حیاط بوده و با حاجی جنت... کورسی عمیق گذاشته اند3 سوابق: آن بزگوار در زمان های قدیم که شاه تیر اندازی میکرد و بانو فرح طناب بازی میکرد در فیس بوک به صورت تمام وقت حضور داشتند و در کنار آن به شغل دوم درس خواندن مشغول بودند که این نشان گر پشتکار ایشان بوده است که طوری درس و دانشگاه را با برنامه پیش میبردند که صدمه ای به فیس بوک مبارک نمیرسید4 و بعد از گرفتن مدرک لب کوزه ای لیسانس زبان همراه با دوچشم اضافه و بناگوش و خز شدن فیسبوک به وایبر و سپس تلگرام و باقی رفقا حمله نمودند5 و اینک نیز به شغل چتینگ حرفه ای در گروپ ها مشغول هستند، البته نشانه هایی وجود دارد از این که در زمان های ماقبل فیسبوکی ایشان جزو نویسندگان شهیره صندلی های پارک و مدرسه بودند ولی مدارک به علت رنگ کردن چندباره صندلی های پارک و خصوصا مدرسه قابل اعتماد نیستن. آثار: یه چیزایی مینویسه خودش که میگه شعره، من والله از این چیزا زیاد سررشته ندارم.6 واما آشنایی ما: من یه شب خواب دیدم که نشستم جلوی دانشکده فنی با دوتا چایی و یکی میاد(تو خواب چهره اش معلوم نبود) با دو تا کیک میشینیم کیک و چایی رو میزنیم به بدن. من فرداش با مخ قاطی و منگ7 رفتم دوتا چایی گرفتم و نشستم جلوی دانشکده که دیدم بله یکی هم اومد نگو اینم همون خوابو دیده بود(مثل تو فیلما) خلاصه کیک و چایی رو زدیم بر بدن، البته و صد البته در دفتر حراست موحترم که خیلی هم چسبید. گذشته از شوخی تو فیس پیام داد با من دوست میشی عایا؟ Friend Request منم بار اول بله رو گفتم و پیتیکویتیکو رفتم Accept رو فیشار دادم 1 جون من اگه یه موقع اختلاسی چیزی کردی یه وامم به ما بده (برنامه هامو لو دادی دیگه!) 2 آخه یکی نیست به من بگه تو واسه چی تو فرجه امتحانات تو فیس میچرخی (ها؟ واسه چی؟!) 3 ایشان دو یک از آن بزرگوار جلو هستند... ( آیکون زهرای عصبانی) 4 خودش که میگه مشروط نشدم... الله اعلم اصلا مگه دانشجویی که مشروط نشه دانشجویه؟ مگه میشه؟ مگه داریم؟ 5هرکی مسنجری پیدا کنه این توش اکانت نداره جایزه میدم بهش... (خودم یگم جایزه رو بده به خودم!!) 6 عشق من یه تیکه خورشید عشق تو دویست و شیشه من نگام دربدر تو تو حواست پیش بنزه کاش از اول میدونستم توی چشمای تو لنزه 7 این استثنا به خواب ربط نداشت. همیشه همین طوریم...+ رنگ های قرمز جواب های منه..++ میم برو از خدا بترس!+++ من دیگه واقعا حرفی ندارم!!
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.