23. هیچی وفا نداره!!
چند وقته اصلا وقت نداشتم حتی به وبلاگ دوستامم سر بزنم چه برسه بخوام واسه اینجا مطلب بنویسم! یکشنبه که میشه سه روز پیش مرخصی بودم و قرار بود واسه تسویه ی خواهرم بریم دانشگاه، از قبل هم با اونایی که هماهنگ کرده بودم یکیش الناز بود و یکی مهدیه و یکی هم میم! با خودم میگفتم دیگه به کسی خبر نمیدم که ببینم اتفاقی میبینمشون یا نه، از صبح که پامون رسید دانشگاه به طور کاملا اتفاقی یکی یکی با آیلار و سحر و فهیمه و سید و عینکی و دراز و... رو به رو شدم!! حتی باورم نمیشد که کسایی رو میدیدم که فک میکردم خیلی وقت پیش فارغ التحصیل شدن! خلاصه اون روز اینقد خسته بودم که فقط رسیدم خونه میخواستم بخوابم، حتی یادم رفت با خواهرم خداحافظی کنم... فردای اون روز که میشد دوشنبه و دو روز پیش بعد از اینکه از سر کار برگشتم قرار بود برم پایگاه چون هفته ی قبل هم بخاطر سرماخوردگیم نتونسته بودم برم که مامان گفت که برنامه ریزی کرده بریم خونه ی دختر عموم که تازه اسباب کشی کردن توی خونه ی جدیدشون!! فردای اون روز یعنی سه شنبه که دیروز میشه هم دوستم فائزه (که تاکید فراوانی داره اسمش با ی نوشته نشه و حتما با ئ نوشته بشه) که الان ارشد توی قزوین میخونه و اومده بود خونشون، اصرار کرد که بریم خونه شون و من و مامانم راه افتادیم رفتیم و جاتون خالیییییی! از طرفی هم محل کارمون داره شش مغازه جابه جا میشه و از شنبه همینجوری تیکه تیکه داریم وسایل ها رو جا به جا میکنیم و کلا بین دو مغازه آواره ایم که نه میدونیم این وری هستیم نه اون وری!! از اینجا رونده و از اونجا مونده شدیم یه جورایی!! تنها چیزی که الان سر کار بهم آرامش میده همین سیستم خودمه، حتی میز و صندلی هم مال خودم نیس و احساس غربت میکنم، همینه میگن هیچ میزی به آدم وفا نداره هاااا چندین بارم اعتراض کردم که من میزم هم نباشه صندلی خودمو میخوام چون نمیتونم راحت بشینم اما کو گوش شنوا؟! الان به طور کاملا موقت توی سالن محل جدید اتراق کردیم تا بیان محل اصلی رو آماده کنن و میز و صندلی و سیستم ها رو بچینن و با سلام و صلوات وارد محل کار جدید بشیم، واسه همین چون الان یه جورایی سرراهی حساب میشیم اصلا دلم نمیخوام عکسی از شرایط الانم حتی یادگاری هم نگه دارم!! تازه اینجا بخاری یا یه گرم کن هم نداره و همه مون سرماخوردیم و منم نه تنها خوب نشدم، بدترم شدم حتی!! الانم که دارم اینو تایپ میکنم نوک انگشتام یخ کرده و نوک دماغم قندیل بسته!! تا کی قراره این شرایط رو تحمل کنیم خدا میدونه!! خدا کنه هر چی زودتر این اسباب کشی تموم شه و بدونیم داریم چیکار میکنیم!!
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.