31. نذرت قبول اما...
يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۱۸ ب.ظ
یکی
از مورد علاقه ترین کارهایی که دوس دارم انجام بدم عکاسی هست، اما برخلاف خیلیا
اصلا دوست ندارم از خودم عکس بگیرم، دوس دارم جایی که میرم و خوشم میاد از خوده
اون مکان عکس بگیرم! یکی از اون محیط ها دانشگاهمون بود... شاید تعداد عکسایی که
از محیط و داخل و بیرون دانشگاهمون گرفتم خیلی بیشتر از عکسایی باشه که توی چهار
سال از خودم توی دانشگاه دارم! یعنی هروقت دلم برا دانشگاه و اون روزا تنگ میشه به
عکساش که نگاه میکنم انگار همونجام... چون خوشبختانه هیچ زاویه ای رو از دست
ندادم، مخصوصا جاهایی که خاطره های بیاد موندنی ازشون داشتم!
اما
امروز صبح ساعت هفت که داشتم میرفتم سرکار با صحنه ای مواجه شدم که برای اولین بار
خجالت کشیدم از اون صحنه عکس بگیرم! نه تنها صحنۀ زیبایی نبود بلکه واقعا شرم آور
بود!! صبح ساعت هفت، قریب به ده نفر از رفتگران مشغول تمیز کردن جوب بودن که بخاطر
نذری های دیشب حسابی گند زده بودن به خیابون و پیاده رو و آب همه جا رو برداشته
بود! عکس زیر از جاهای دیگه بهتر و خلوت تر بود و چون خجالت کشیدم خواستم فقط یه
گوشه از بی معرفتی مردم رو نشون بدم...
و
ناخود آگاه یاد این شعر افتادم که شاعر میگه:
نذرت
قبول اما...
خم
کرده ای کمرها
بیچاره
رفتگرها...
۹۴/۰۸/۰۳
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.