43. خدا هیشکی رو بیکار نکنه!!
سه شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۲۱ ب.ظ
به
عکس زیر خوب نگاه کنین! به نظرتون این دوتا خرابکار دارن چیکار میکنن؟!
هیچی، چیکار میخوانن بکنن!! داستان
این عکس از این قراره که امروز بیش از حد سرمون خلوت بود! من داشتم جدول حل میکردم
و مریم و زهرا هم داشتن حرف میزدن، منم اصلا حواسمون بهشون نبودااا اینا
حرفشون میشه و زهرا میره تو آشپزخونه و درو قفل میکنه که مریم نتونه بگیرتش! بعد
اینا که حواسشون نیس در همون بحبوحۀ دعوا در رو از طرف برعکسِ لولاها باز میکنن و
به جای اینکه در به داخل باز بشه به بیرون باز میشه! توی این عکس اونا در واقع
میخوان تا صاحب کارمون نیومده گندی که زدن رو درست کنن، اما زهی خیال باطل!!
خلاصه
صاحب کارمونم میاد و به جای اینکه کمک کنه شونه هاشو میندازه بالا و میگه کار هرکی
بوده خودش درست کنه! من و یکی از خانوما و مریم و زهرا داریم فشار میاریم به در که
بره اون طرف، و سحر هم در کمال آرامش نشسته داره صبحونه کوفت میکنه!! شما فقط قیافۀ
ما چهار تا و قیافۀ خونسرد سحر رو در اون شرایط تصور کنین!! آخره کار که همیشه خون
به شمشیر پیروز است ما هم پیروز شدیم! اما تا آخر وقت صاحب کارمون با زهرا و بخصوص
مریم حرف نزد که مثلا بگه دلخوره، اما خداییش خیلی خودشو نگه داشت که نخنده هااا!!
+
عکس با اجازۀ خودشون گذاشته شده!
+ دیشبم
یهو دیدم یکی منو توی گروهی اد کرده! صد دفعه گفتم منو یهویی جایی اد نکنین! اولش
خواستم برم با عصبانیت بنویسم کی منو اینجا آورده که البته شانس با من یار بود و
همچین کاری نکردم!! چون مدیر اون گروه و اد کنندۀ من کسی نبود جز معلم آشپزیمون!!
اینجا بود که یاد گرفتم صبر کردن خیلی خوب است... توصیه میکنم شما هم یاد بگیرین!
۹۴/۰۸/۱۲
ازش خوشم اومده
میشه بگین باهام حرف بزنه؟