53. جدی باش یکم!
شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ق.ظ
به نظر شخص شخیص بنده دختر که به
سن بلوغ رسید باید بره خونه ی شوهر تموم شد رفت! با من بحث هم نشه که دلایل دندان
شکنی دارم در این زمینه! اولین دلیل اینه که سنش که بره بالا و با دوتا پسر سلام و
علیک داشته باشه دیگه نمیتونه مثل آدم راجع به خواستگاراش فک کنه و همش اون
خواستگار بدبختشو با اون چندتا پسری که فقط واسه گذر وقت باهاش حرف میزنن مقایسه
میکنه و آخرشم به امید اینکه یکی از دوس پسراش (!!) بیاد بگیرتش به خواستگارش جواب
رد میده و همینجور سنش که میره بالا توقعشم میره بالا و آخرش نه تنها دوس پسرش نمیاد
خواستگاریش بلکه دیگه واسش خواستگار هم نمیاد! دیدم که میگماا وگرنه شما که منو
میشناسین بی خود و بی جهت حرفی نمیزنم که!
از شما چه پنهون سالهاس که تصمیم
جد دارم که دخترمو در اولین فرصت به عقد دایم یه آقا پسر گل دربیارم که نه اون این
چیزا رو ببینه نه من شاهد دوباره ی این اشتباها باشم!
عارضم به خدمتتون که پنجشنبه در
اثنای اونهمه مشغولیتی که داشتیم یه قرار غیر رسمی هم با شخصی داشتیم که دو روزه
فکرمو چنان مشغول کرده که با وجود وقت بسیار، حوصله ی نوشتن نداشتم! فقطم یکسره
دارم از اقوام و آشنایان نصیحت میشنوم، یعنی کار به جاهایی رسیده که کم مونده برم
یگم آقاجون خیلی خوشت میاد برا خودت بسم ا...! دیروزم با وجود اینکه جمعه بود اما
اومدیم سرکار و خب البته یکم هم برام بهتر بود که کمتر فکر کنم! توی این دو روز به
قدری فک کردم که اگه واسه کنکور اینقد فک میکردم حتما پزشکی رو شاخم بود! خلاصه این
روزا سرم خیلی شلوغه... یا بالاخره به خیر میگذره یا باید به خیر بگذره!
به هر حال همیشه یکی از شرط های
مهم من در کنار هزار و یک شرطی که دارم اینه که نباید منو از نت جدا کنه... اصلا
نت برا من مثه اکسیژن میمونه... میشه من رو بدون نت رو تصور کنین؟! حتی تصورشم محاله!
+ توی گروهمون توی تلگرام برای
این هفته جمعه صندلی داغ من انتخاب شدم!! خیلیا خیلی سوال ازم دارن، امیدوارم
همشون یادشون بره!!
۹۴/۰۸/۳۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.