...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

61. سربازیه میلاد!!

دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۵ ق.ظ
چند روز پیش که رسیدم خونه همین که درو باز کردم دیدم یه کچل نشسته روی مبل و زل زده توی چشمای من!! حسابی جا خوردم فک کردم اشتباهی اومدم اما یهو دقت که کردم دیدم میلادِ خودمونه که رفته موهاشو کچل کرده! لامصب چقد هم بهش میومد... دیگه الان واقعا قیافه ی سربازا رو گرفته بود... شنبه که تعطیل بود کل فامیل و دوست و همسایه اومده بودن میلاد رو ببینن و باهاش خداحافظی کنن و کلی سرمون شلوغ بود و مهمون تحویل میگرفتیم! دیروز هم بالاخره روز موعودی بود که قرار بود میلاد اعزام بشه! صبح ساعت 6 منو آبجی و مامان و بابا به همراه سرباز مملکت راه افتادیم که ببریمش محل اعزام! خیابونی که میرسید آخرش به هنک رو از چهارراه بسته بودن و فقط ماشین خوده نظامی ها و اتوبوس هایی که قرار بود سربازا رو ببرن محل خدمتشون میتونستن از اونجا رد بشن، ما هم مجبور بودیم ماشین رو یه جا نگه داریم و کل اون خیابون که راه کمی هم نبود توی اون هوای سرد که ریز ریز برف هم میمومد پیاده بریم! رسیدیم جلوی اون محل اعزام دیدیم اونجا رو هم از سه طرف با میله بستن و فقط یه جای کوچیکی باز بود که سربازا بتونن از اونجا برگه هاشونو نشون بدن و برن داخل ساختمون! یکی یکی که اوتوبوسا میومدن سرباز رو ردیف میکردن و سوار اتوبوس های خودشون میکردن و با سلام و صلوات میرفتن! از ساعت 6 تا ساعت 9-10 همینجوری وایساده بودیم اما دریغ از یه اتوبوس برای ارومیه! شیراز و یزد و کرج و عجب شیرو ... همه شون توی اون مدت اومدن و سربازا رو سوار کردن و رفتن و ما همچنان منتظر بودیم! هوا هم به قدری سرد بود که من دیگه واقعا نتونستم وایسم و با بابام همون خیابونی که بسته بودن رو پایین رفتیم و سوار ماشین شدیم و منتظر شدیم که مامان و آبجی هم بیان! آخه اونا همچنان امیدوار بودن که بتونن میلاد رو ببینن! خلاصه آخرش سرما پیروز شد و اونا هم ندیده برگشتن که بریم خونه! از دیروز تا حالا میلاد صد بار زنگ زده خونه! من نمیدونم ما این بشر رو فرستادیم بره خدمت که کم با تلفن بازی کنه الان مثله اینکه مسئول تلفن شده و همش زنگ میزنه!! به نظرتون الان خدمت رفتنش با نرفتنش چه فرقی داره؟! بعد میگن خدمت اله و بله!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۳
بی نام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.