...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

63. حال و هوایی که بخاطر یه دوست خوب عوض میشه!

چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ق.ظ
یادم نمیاد چجوری تو دانشگاه باهاش آشنا شده بودم اما خوب یادمه که تنها دیالوگ هایی که بین ما رد و بدل میشد راجع به فیلم و کارتون های جدیدی بود که به دستمون میرسید و تنها چیزی که بینمون رد و بدل میشد هم فلش بود! آدم شیطونی بود، خیلی شوخ طبع و خوش خنده... به ندرت از تیکه ها و شوخی های من ناراحت میشد، شایدم اصلا نمیشد! اونقدر معرفت داشت که تو هر موقعیت و هرجایی که آدم رو میدید از جاش بلند میشد و قشنگ سلام میداد و احوال پرسی میکرد! از بعد از فارغ التحصیلی که قریب به دو سال میگذره اونو ندیده بودم! حتی از اینکه تصمیم گرفته بودم چادری بشم هم خبری نداشت! تا اینکه دیروز توی تلگرام یه عکسی که قبلا گذاشته بودم و چادر هم سرم بود رو گذاشتم! عصر که اصلا حال و حوصله ی چت و حرف زدن با هیشکی رو نداشتم دیدم اومده پیام داده بهم! باورم نمیشد! اونقدر ذوق زده شده بودم که هیچکدوم از پیام ها رو باز نکردم و مستقیم رفتم با اون صحبت کنم! درسته که شمارشو داشتم اما احساس میکردم شماره مو پاک کرده و رفته تو زندگی خودش و نمیخواستم مزاحمش شم و یه ساعت خودمو معرفی کنم که کی ام و چیکار دارم و چی میخوام! اولین چیزی که بهم گفت این بود که توی این دو سال داداشش زن گرفته! اسمش رضا بود! همیشه این اسم رو دوست داشتم و همیشه هم دوست خواهم داشت... اسم برادرشو که شنیده بودم ندیده عاشق شده بودم و میگفتم باید منو برا اون بگیرین! خلاصه اون مورد هم پرید! ازش پرسیدم که چی شد یهویی بعد از اینهمه مدت یادم افتاده، گفت: قضیه ی "چیز" برمیگیرده به یکی از روزا که من عجله داشتم و از خیر فیلم و فلش هم نمیتونستم بگذرم و سریع تو یکی از سالن های دانشکده که دیده بودمش توی یه جمله دو سه بار از این کلمه استفاده کردم و این "چیز" شده بود سوژه ش! یادش بخیر... خلاصه دیشب جاتون خالی کلی باهم خاطراتمونو مرور کردیم و اونقد خندیده بودم که فکم درد میکرد! چقد خوبه آدم گاهی اتفاقی از این اتفاقا براش بیوفته! ازت ممنونم الف. الف + النازم دیشب کلی بهم فحش داد! حالا چرا و چگونه بماند اما زهرا نیستم اگه این کارشو تلافی نکنم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۵
بی نام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.