...follow your dreams

...follow your dreams

از وبلاگی که دوسش داشتم اسباب کشی کردم اینجا...
وبلاگ سابقم این بود:
www.chibudimchishodim.mihanblog.com
بیشتر از دو سال اونجا پست گذاشتم و خاطراتمو به اشتراک گذاشتم اما حالا بنا به دلایلی اینجام!
یه مثلا کارمندی هستم که لیسانس زبان دارم و خل شدم و میخوام دوباره کنکور بدم و به آرزویی که تو بچگیم داشتم برسم! به اینم اعتقاد دارم که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س، ولی خیلی با این کنار نمیام که خواستن توانستن است!

کلمات کلیدی
بایگانی

87. کل کارمندان در عروسیه یک کارمند!

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۳۶ ق.ظ
دیروز بالاخره همون روز موعودی بود که منتظر بودیم که چی میخوایم بپوشیم! تنها خیری که این عروسی برای من داشت این بود که فهمیدم آرایشگر خوبی میشم! حالا چرا؟! عرض میکنم! قرار بود دخترهمسایمون که آرایشگره بیاد و یه دستی به این ابروهای من بکشه که خدایی نکرده نامرتب نریم عروسی، اما از شانس من طفلی این چند روزه حالش به حدی بد بود که همش زیر سِرُم به سر میبرد! خلاصه آبجی هم که وقت نداشت و مامانم هرچی گفت بیا بریم پیش آرایشگر محل منم لج کردم و گفتم یا شانس یا اقبال، یا درستش میکنم یا از اینی هم که هست افتضاح تر میشه! خلاصه جونم براتون بگه که هنوزم خواهرم معتقده آرایشگر، ابروهای منو درست کرده! خلاصه دیروز ساعت 10 که از سرکار اومدم بیرون، مجبور بودم برم خونه ی آبجی که چند قلم وسایل آرایش ازش بگیرم (چون حتی ساده ترین لوازم هم توی وسایلای من پیدا نمیشه) بعدش رفتم خونه و ساعت دو آماده بودم و منتظر بودم سحر بیاد دنبالم! یعنی شرایط جوری بود که یا باید قید دنیا رو میزدم یا آخرت رو! اما من هردوش رو هم حفظ کردم و با اون شرایط چادر هم سر کردم (تف به ریا) عروسی هم که واقعا خوش گذشت و جای تک تک دوستای دخترم خالی (از ورود آقایون معذوریم)! بعده عروسی چون سحر با ماشین اومده بود و خودمونم بدجور تو فاز عروسی بودیم، تصمیم گرفتیم بریم عروس رو تا جایی که میتونیم بدرقه کنیم، از قرار معلوم مریم اینا (عروس و داماد) قرار بود اون شب رو برن مرند، ما هم تا ورودی روستای اوغلی (کمی مونده به پلیس راه) بدرقه شون کردیم و خلاصه ساعت هفت و نیم بود که خونه بودیم! حالا یکی بیاد آرایش رو پاک کنه تا بتونیم فرایض دینیمونو انجام بدیم! (برای بار دوم تف به ریا) بعد از اینکه با چه وضعی که میدونم خدا قبول میکنه نمازمو خوندم دیدم شدید سرگیجه دارم، نه که خوشگل شده بودم منو چشم زده بودن! و در نهایت ساعت 8 خوابیدم تااااااااااا صبح! + النازم پیام داده بود و طفلی نگرانم شده بود که چرا بعد از اومدنم نرفتم تلگرام و بهش گزارش عروسی رو ندادم! قربونش برم همیشه به فکر منه!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۲
بی نام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.