97. سیب سرخی را به من بخشید و رفت...
سه شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۱۸ ب.ظ
وقتی
آخر ماه باشه و کار هم خیلی زیاد باشه و مجبور باشی صبحونه رو نری آشپزخونه و
بیاری سر میزت بخوری و نت گوشیتو باز بذاری که پیاما بیاد و قاچاقی پیاما رو بتونی
بخونی و نتونی جواب بدی و دوستات بهت اعتراض کنن که چرا میخونی و جواب نمیدی...
خوردن یه سیب سرخ میتونه آرامش بخش باشه!
+
این سیب ها رو همکارم ز.ز آورده بود، خیلی هم خوشمزه بود جاتون خالی! دستش درد
نکنه!
+
عنوان:
سیب سرخی به من بخشید و رفت
ساقه
سبز مرا او چید و رفت
عاشقی
های مرا باور نکرد
عاقبت
بر عشق من خندید و رفت
اشک در چشمان گرمم حلقه زد
بی
مروت گریه ام را دید و رفت
چشم
از من کند و از من دل برید
حال
بیمار مرا فهمید و رفت
با
غم هجرش مدارا میکنم
گرچه
بر زخمم نمک پاشید و رفت ...
(درسته شاعرش رو پیدا نکردم اما همچین این
قضیۀ سیب با اتفاقای امروز بی ربط نبود! حالا بماند)
۹۴/۱۱/۲۷
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.