98. یه اعصاب دنجی داشتیم که الحمدا... الان اونم نداریم!
چهارشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ب.ظ
از
نظر من دو دسته آدم نفهم داریم:
یکیشون
کلا نفهمه، نمیفهمه، تعطیله، آف، یعنی بالاخونه رو فروخته خلاص!
یکیشونم
اون دسته هستن که میفهمن ولی بد میفهمن، بعدش دیگه نمیخوان چیزی رو بفهمن، اینا
بالاخونه رو دادن اجاره شایدم دادن رهن!
من
با دستۀ اول کاری ندارم، اصلا اونا رو خدا زده، دیگه انتظاری ازشون نیست، اما امان
از دستۀ دوم! مخصوصا که حوصله نداشته باشی و گیرِ یه همچین آدمی از دستۀ دوم
بیوفتی و بدتر اینکه سر قضیه ای که داری بحث میکنی طرفت تعصب کورکورانه داشته باشه
و همش مخالفت کنه و دلیلی برای مخالفتش نداشته باشه و چنان بگه "برات متاسفم"
که مغزت سوت بکشه! این شرایط تنها شرایطیه که احساس میکنم نه از کشته شدن میترسم
نه از کشتن! این اتفاقی بود که دیشب منو تا حد مرگ عصبانی کرده بود و حتی النازم
نتونست آرومم کنه و فقط میخواستم بخوابم، یعنی اگه نمیخوابیدم حتما خودمو میکُشتم!
خدایا
تورو به بزرگیت قسم دستۀ اول سر راهمون بذار اما دستۀ دوم نه!
امشبم
عارضم به خدمتتون که سحر (اسم اینم لزومی نمیبینم مخفف بشه) ازم خواست که خودشو
نامزدشو توی کنکور ثبت نام کنم، یعنی چند روزه که میگه ها اما بخاطر اینکه سرمون
شلوغه و خسته میشیم نمیشد، مدارک خودشو نامزدشو فرستاد و بماند که چقد به عکس کارت
ملیش خندیدم، فقط تونستم خودشو ثبت نام کنم، و در این حین گوشیم قاط زد و هنگ پشت
هنگ! عصبانیتم در حد دیشب نبود اما اونقدری بود که گوشیمو از روی میز پرت کردم
پایین، هرچند بعدش کم مونده سکته کنم!
خلاصه
خواستم بگم در جریان باشین که آخرای ماه که من خستم اصلا سربه سرم نذارین! همین!
لازم
میبینم رو عنوان تاکید کنم که: یه اعصاب دنجی داشتیم که الحمدا... الان اونم
نداریم!
۹۴/۱۱/۲۸