111. سه شنبۀ پر ماجرا...
چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۱۵ ق.ظ
وقتی که دیروز تو مرخصی باشی و
وقت پایگاه رفتنت باشه و اتفاقا از 22 بهمن تا حالا شال گردن دوستت ز.ج هم دستت
مونده باشه و هنوز فرصت نکرده باشی بهش پس بدی و فقط تو پایگاه میتونی به دستش
برسونی و از طرفی هم دلت نخواد واسه سال جدید امانتی چیزی از دیگران دستت بمونه و
الناز با اون سرفه ها و گلودردش ازت بخواد باهاش بری بیرون که بگردین و میرین یه
چیز سرد سفارش میدین و میخورین و بعدش میرین تا عصر که هوا خیلی سرد میشه توی یه
جایی شبیه پارک میشینین و از اون طرف به یکی سپردی واست هارد بخره و دیروز خریده و
تا نیم ساعت دیگه قراره به دستت برسه؛ میتونی رو درس و زندگی تمرکز کنی آخه؟!
خارج از این حرفا میخواستم اضافه
کنم که من عاشق گل و گیاهم! بیشتر هم گیاهانی که آخرش میوه ای چیزی بدن! از این گل
های آپارتمانی و اینا که فقط چندتا برگ سبز دارن اصلا خوشم نمیاد، به نظرم یه چیز
بی خودیه که نگهداشتنش هیچ فایده ای جز تولید اکسیژن نداره! برای بعد از عید تصمیم
دارم چندتا گلدون بخرم که مامان بخاری رو که میخواد جمع کنه جای اون گیاه پرورش
بدم!! فقط مشکلم اینه که مامان اصلا خوشش نمیاد و موندم چجوری راضیش کنم! فعلا دارم
رو مخش کار میکنم شما هم یکم دعام کنین دیگه راضی شدن مامان حتمیه!
۹۴/۱۲/۱۹
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.