116. بهارِ برفی...
پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۴۱ ق.ظ
دیروز در کمال ناباوری که داشتم
برمیگشتم خونه دیدم داره ریز ریز برف میاد، این برف رفته رفته شدیدتر و سنگین تر شد
و تا شب آخر وقت ادامه داشت در حالی که فقط 3 روز مونده به عید و قراره بوی بهار
رو استشمام کنیم داریم بوی زمستون رو احساس میکنیم! این عکس هم همین امروز صبح که
داشتم میومدم سرکار از حوالی خونمون گرفتم، همچین یه نم شبیهه درختای شکوفه زده
شدن!!
دیشب مثه هر شب که داشتم با م. پ.
ن چت میکردم ایشون به وبلاگ من توهین نموده و این وبلاگ رو حرام اعلام کردن!! اینم
مدرکش:
+
امروز آخرین روز کاری من در سال 1394 میباشد... خیلی خسته شدم امسال، اتفاقای بدش
بیشتر از خوباش بود، همچنین کامپیوتر ندارم و اگه پنجم فروردین تعطیل باشیم پست
بعدیه من احتمالا موکول بشه به هفته ی بعد! سال جدید سرمون به قدری شلوغ میشه که
از الان استرس گرفتم، خدا بهمون رحم کنه...
پیشاپیش سال نو رو به همه ی
خوانندگان وبلاگم تبریک میگم ایشاا.. همینطور که آخر سالمون با لباس سفید برف
تموم شد سال جدیدمونم با لباس عروس (ترجیحا سفید، نه نباتی) دخترای مجرد شروع بشه!
لال از دنیا نری بگو ایشاا...
شاید این آخرین پستم در سال 94 باشه؛ حالا شایدم
نباشه... هیچ چی مشخص نیس... پس فعلا یا علی...
۹۴/۱۲/۲۷
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.