119. روز وصال...
شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ق.ظ
اولین شنبه از سال جدید که اومدیم سرکار و من ساعت 9 اومدم و همچنان خلوته!
امروز عصر به احتمال خیلی قوی با الناز برم بیرون تا هاردمو بگیرم، دل تو دلم نیس
که ببینمش (مدیونین فک کنین بخاطره هاردمه)... دیروز م. پ. ن رفته بود مسافرت و به
نت دسترسی نداشت و جاش توی تلگرام خیلی خالی بود، شب که برگشت علیرغم میل باطنیش
مجبورش کردم چندتا از عکسایی که اونجا گرفته برام بفرسته اونم با زور سه تا فرستاد
و قرار شد بقیه شو امروز بفرسته!
خودمم از کوچکترین فرصت استفاده میکنم تا بشینم پای درسم و این درس خیلی بهم
آرامش میده، اونقدری که خودمم باورم نمیشه که مثلا دو ساعته دارم درس میخونم و
اصلا یاد تلگرام و نت نیوفتادم! البته این قضیه خیلی هم بد نیس، چون زیاد بیام
نت م. پ. ن دعوام میکنه و میگه برو درستون بخون!
دیشب بود فک کنم که توی گروه از الناز پرسیدم دو دوتا (2*2) چند میشه و اینم جواب فلسفیش:
+ یه پسر خاله دارم به اسم شهاب که خیلی دوسش دارم، توی تلگرام با یه شمارۀ دیگه
یه اکانت داره که به اسم دختره، دو روز پیش بهم التماس کرد که یه جمله ای رو بگم و
صدامو ضبط کنم و براش بفرستم تا یه دختری باور کنه که این دختره و پسر نیس!! خدا این
دلخوشی ها رو ازمون نگیره و البته یکمم به این پسرخالۀ دوست داشتنیه من عقل بده...
+ باز میخواستم یه چیز جالب بگم که اصلا یادم
نمیاد !از این به بعد تصمیم گرفتم اگه اتفاقی
افتاد توی یه دفترچه کلید واژه هایی ازش یادداشت کنم تا یادم نره چی میخواستم بگم!
۹۵/۰۱/۰۷
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.