137. ماجرای عینالی تا لاله پارک...
جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۲۶ ب.ظ
دیشب
با همسایمون قرار گذاشتیم بریم کوه، اونم کدوم کوه؟ خب معلومه دیگه مگه کوه معروفی
بجز عینالی تو تبریز داریم که تا همه بیکار میشن میرن اونجا؟ منم گفتم آره بابا
بریم، خیلی هم دلم میخواد بریم، چون دیروز هم که پنجشنبه میشد قرار بود با همکارا
همگی جمع شیم بریم عینالی و یهویی همون روز کنسل شد و هیشکی نرفت! درواقع حال و
هوای کوه زده بود به سرم و گرچه از ارتفاع بدم میاد اما خب عینالی اونقدام ارتفاعش
به چشم نمیاد، خلاصه صبح که شد همسایمون اومد که بریم، من گفتم نمیرم، کی حوصله
داره سره صبحی بره کوه؟! یعنی یکی از لذت های کوهنوردی اینه که صبحه روزی که قراره
بری بگی من نمیرم و لحاف رو بکشی روت و با خیال راحت به خوابت ادامه بدی!!
قضیۀ
کوهنوردی که کنسل شد منم طبق معمول رفتم شروع کردم به درس خوندن و حالا نخون کی
بخون! از صبح ساعت 8 تا ساعت 12 بدون وقفه داشتم فیزیک میخوندم که دیگه دیدم مغزم
قفل کرد! درست همون موقع همسایمون اومد که آماده شین بریم لاله پارک! منم که از
خدا خواسته ظرف کمتر از 10 دقیقه (بی سابقه) آماده شدم، فقط میخواستم برم بیرون و
جاش برام مهم نبود چون واقعا خسته شده بودم!
اولین
و فکر میکنم آخرین باری که رفته بودم اونجا برمیگرده به چند سال پیش که دوستِ
خواهرم ماشین داشت و توی ماه رمضون اومد دنبالمون و همینطوری که رفته بودیم به
قوله امروزیا دور دور، یه سری هم رفتیم اونجا، اما یکم بیشتر که فکر میکنم به نظرم
یبارم قبل از اون رفته بودم اما خیلی یادم
نیس، خلاصه لاله پارک رو برخلاف خیلیا من اصلا دوست ندارم و اصلا هم از لباسا و
وسایل های اونجا خوشم نیومد و حتی یکیشم پسند نکردم! به قول خودم شبیه گونی هایی
هستن با این تفاوت که سرو تهشون کش وصل کردن و پارچه های گل منگلی دارن! یعنی
واقعا یه مدل درست و حسابی نداره، من نمیدونم دخترا میرن اونجا دقیقا چی رو پسند
میکنن و میخرن؟! (کاری با لباسای پسرونه ندارم، نظری هم راجع به اونا ندارم!) فقط
یه قسمتش رو خیلی پسند کردم اونم طبقۀ پایین که وسایل خوردنیه! یه جورایی سایز
بزرگ همون رفاه خودمونه توی دانشگاه! اگه از اون طبقه فاکتور بگیریم کلا لاله پارک
واسه من اصلا جذابیت دیگه ای نداره و اصلا هم دلم نمیخواد دوباره برم اونجا مگر
برای گذراندن وقت توی کافی شاپ یا رستورانش! اما کیه که ببره؟! و از اونجایی که
شانس و اقبال هم همیشه با من یاره، اگه روزی بنده ای ازبنده های ذکور خدا هم منو
ببره اونجا لابد میگه من حساب کنم و هرچی خوردم برام زهره مار میشه! اینم شانسه
منه دیگه! اصلا بیخیال... عطایش را به لقایش بخشدیم (یا برعکس فرقی نمکینه!)
+
همسایمون بعدا بخاطر این تنبلیه من ازم تشکر کرد، چون اگه میرفتیم کوه بخاطر این
بادی که امروز شدید میوزید، کوهنوردی رو برامون سخت و اذیت کننده میکرد.
+
فک کنم دیگه متوجه شدین که برای من اینکه لباسی به دلم بشینه کافیه، نه مارکش مهمه
نه مکانی که ازش خریداری میکنم و نه حتی قیمتش!
۹۵/۰۲/۰۳
فهمیدم خیلی تنبلی حوصله داغ (کوه)و ورزش رو نداری.
دوم اینگه هیلی شکمویی
سوم این که همسایتون ادم خوبیه
چهرم این که دوست ابجیت ماشین داشت
پنجم این که لاله پارک رو علکی گشتی به چیزای زیادی توجه نکردی
......خسته شدم