165. آینه هم میتونه احساس داشته باشه!
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۰ ب.ظ
من
معتقدم که آدم هیچوقت به آرزوهاش نرسه خیلی بهتر از اینه که برسه و بعد اتفاقی
بیوفته و هر وقت یاد اون آرزوش افتاد خاطره های بدی که داشت یادش بیوفته! یکم حرفم
مبهمه میدونم... راستش من از بچگیم آرزو داشتم معلم بشم، اونقدری که یه میز داشتیم
اون زمان ماله داداشم بود، که درش رو وقتی باز میکردیم اونطرفش تخته سیاه بود (دهه
شصتی ها باید دیده باشن) اونقد گریه کردم که نه تنها صاحب اون میز شدم، بلکه
مامانمم مجبور میکردم برام گچ بخره و هر روز که از مدرسه برمیگشتم خونه، درس های
اون روز رو برای دانش آموزهای خیالیم تدریس میکردم! بعدها که اومدیم تبریز اون میز
نفهمیدم چجوری نابود شد! وقتی اومدیم توی این خونه ای که الان هستیم، پارکینگمون
یه دیواری داره که صافه و میشد ازش به عنوان تخته سیاه استفاده کرد، خدا میدونه
زمان راهنمایی و دبیرستان، چه حالی میداد وقتی میرفتم درسامو اونجا میخوندم!! تا
اینکه ترم 5 بودم که اولین بار توی آموزشگاه یکی از دوستام رسما شدم خانوم معلم!!
بخاطر اتفاقی مجبور شدم دیگه اونجا نرم، دو سال پیش بود که رفتم یه آموزشگاهه
دیگه، اونقد خاطرۀ بدی از اونجا ( مخصوصا از مدیر اونجا) دارم که دیگه هیچوقت دلم
نمیخواد چیزی تدریس کنم؛ حالا آرزویی که داشتم برام تبدیل شده به یه خاطرۀ خیلی
بد!
راستش
امروز توی وسایلام ماژیکی رو پیدا کردم که برای اون آموزشگاه دومی تهیه کرده بودم
و فرصت نشد ازش استفاده کنم، دیدم سالمه سالمه، عین دیوونه ها (بلانسبت من) رفتم
توی آینه کلی واسه خودم چرت و پرت نوشتم، اما باید تا قبل از اینکه مامان میومد
تمام آثار جرم رو ازبین میبردم، آینه رو قشنگ تمییز کردم اما دلم نیومد اینو پاک
کنم:
۹۵/۰۳/۱۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.