169. حلول ماه مبارک رمضان مبارک...
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۲ ب.ظ
یکی
از بهترین خاطره هایی که از ماه رمضون دارم و بین منو بهترین دوستام مشترکه، خاطرۀ
تک زنگ هاییه که موقع سحری به هم میزدیم و امسالم ایشاا... میزنیم!
این
تک زنگ زدن هامون قضیه داره، اما بعدها به یه عادتی تبدیل شد که در مواقعی اونایی
هم که برا سحری خواب مونده بودن رو بیدار کرده! راستش سال 87 اولین سالی بود که من
صاحب گوشی شدم، اون زمانم یه کاری مد شده بود که بعضیا نصف شب به دوستشون زنگ
میزدن یا پیامک های سرکاری میفرستادن تا اونا رو اذیت کنن و از خواب بیدارشون کنن!
اون سال ماه رمضون ما اولش به بهانۀ اذیت کردن به دوستامون تک زدیم و در عین
ناباوری یه تک زنگم از همشون به عنوان جواب دریافت کردیم! نمیدونم برا دوستام چه
حسی داشت، اما به من که احساس خوبی میداد وقتی میدیدم مثلا فلان دوستمم الان برا
سحری بیدار شده و من تنها نیستم! یه جورایی هم این حس رو القا میکنه که فلانی به
یادت هستم حتی با یه تک زنگ! من از اون دسته از دوستامم که خیلی باهاشون در ارتباط
نیستم، تمام طول ماه رمضون تک زنگ دریافت میکنم و اصلا حسی که اون لحظه دارم قابل
وصف نیست!
امروز
داشتم درس میخوندم، و بخاطر اینکه چند روز پشت سرهم بدون سحری روزه گرفتم پیشواز
نرفتم، یه آبنبات چوبی برداشتم که درس بخونم (آی لاو آبنبات چوبی!) اما نمیدونم
عربی چه ربطی به ادبیات داشت که این شعر به ذهنم رسید، از اون دسته معدود شعرای
خودمه که خودم خوشم اومد، شما رو نمیدونم؛ البته بعدا اصلاحش کردم اینجوری، حالا
شما بگین اونجوری خوب بود یا اینجوری؟! هرکدومشو بگین اونجوری میذارم اینستا، گرچه
وقت ندارم روی یه عکس با فتوشاپ کار کنم و اینا...
اینجا
که من هستم، تنم
روحم
ولی در پـیـش تـو
"باید
کمی عاشق شویم"
یک
ذره من، یک ذره تو...(زهرا. ش)
۹۵/۰۳/۱۷
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.