177. روزها میگذرند، لحظه ها در گذرند...
يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۳ ب.ظ
عجب
آب و هوایی داریم این روزا! دیگه از تک نفره و دو نفره و سه نفره و غیره و ذلک
دراومده و رسما هوا صفر نفره شده!! اصلا نمیشه دیگه توی این هوا بیرون رفت حتی،
غیر قابل پیش بینیه و یهویی میبینی از این رو به اون رو شد! امروز حوصله داشتم
واسه عکاسی! این دو تا عکس زیر به فاصلۀ یک ساعت از همدیگه گرفته شدن! یعنی توی
عکس دومی نمیدونم چقد تو عکس مشخصه، ولی زمین همچین خشکه که انگار نه انگار یه
ساعت قبلش سیل جاری بود!! حالا این طرف خیابون وضعش خوب بود، اون طرف افتضاح بود!
(مکان عکس: داخل دفتر/ محل کارم)
حالا
همۀ اینا یه طرف من نمیدونم این زلزلۀ دیروز صبح چی بود! من که برام مهم نیس،
اونقدری که حتی ریا نباشه همش یادم میره نماز آیاتشم بخونم، اما طفلی الناز و
خواهرش از ترس خواب ندارن! (البته نمیدونم ها حدس میزنم که میترسن!) م. پ. ن هم که
دیروز اون موقع اصلا تو تبریز نبود که ببینم اون چه احساسی داره!
از
همه بدتر اینه که این روزا آخرین روزها از آخرین ماهه این فصله و سرمون اونقدری
شلوغه که من حتی وقت ندارم به زلزله و سیل و طوفان و... فک کنم و فقط فکرم اینه که زودتر
کارمو تموم کنم و بیام خونه و بتونم یه صفحه درس بخونم! آخه لامصب کنکورم با سرعت
سریعتر از نور داره بهم نزدیک میشه و کم و بیش یه نم استرس به دلم اومده، البته
خیلی نامحسوسه ها اما خب برا شروع بد نیست!
خب دیگه
چیز خاصی به ذهنم نمیرسه، فعلا همینا... تا ببینم سوژۀ بعدیه پستم چی میتونه باشه!
۹۵/۰۳/۳۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.