245. خاطرات ول کنمون نیست!!
شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۲ ب.ظ
اون
زمان که دانشجو بودم وقتای استراحت یا وقتایی که کلاس نداشتیم با دوستم ه. ج یه
جایی رو توی محوطۀ دانشگاه کشف کرده بودیم که اونجا استتار میکردیم و تمام رفت و
آمدها رو به تمام دانشکده ها زیر نظر میگرفتیم. این میون اگه آشنایی میدیدم بهش یه
تک میزدیم که یعنی دیده شدی، بعد اون طرف که میفهمید رویت شده سعی میکرد ما رو
پیدا کنه و در اکثر مواقع م. پ. ن میتونست جای مارو کشف کنه. این اتفاق برای خوده
من کمتر پیش میومد که کسی منو ببینه و بهم تک بزنه که یعنی دیدمت. یبار با همون
دوستم که توی دانشگاه داشتیم قدم میزدیم دیدم م. پ. ن تک زد، اما من هرچی گشتم
نتونستم پیداش کنم، بهش پیام دادم که چرا پیدات نمیکنم؟ گفت بالا رو نگاه کن، نگو
از پنجرۀ کتابخونۀ دانشکده شون که نمیدونم طبقۀ دوم بود یا سوم منو دیده بوده و با
یه تک اعلام کرده! توی این عکس یه جایی اونجاها که توی دایره س، البته اگه اشتباه نکنم!
اینا
رو گفتم که بگم نمیدونم چرا امروز وقتی که داشتم از سرکار برمیگشتم خونه یاد اون
دوران افتادم و خیلی دلم خواست کاش الان هم یکی میشد از دور منو میدید بعد یه تک
میزد که فلانی دیده شدی! آخه توی این دو سه سالی که میرم سرکار اصلا پیش نیومده که
سر راهم اتفاقی کسی رو ببینم، قبل از اونم توی یه مسیر دیگه که 45 دقیقه پیاده روی
داشت به مدت دو سال آموزشگاه میرفتم تدریس میکردم و همیشه خدا خدا میکردم کسی رو
(فرقی نمیکرد کی) اتفاقی ببینم اما هیچوقت هیشکی رو ندیدم!
راستش
از دیروز که کتابامو دیدم و امروزم همشونو دادم رفت خیلی هوایی شدم و دلم برای
دانشگاه و همکلاسیهامو و اون روزا تنگ شده، من کاری با بقیه ندارم اما من واقعا
دانشگاهمو دوست داشتم، همکلاسی هامو دوست داشتم، رشته مو دوست داشتم، استادامو
دوست داشتم، قطارِ دانشگاهمونو دوست داشتم، اتوبوساشو دوست داشتم، هم دانشگاهی
هامو دوست داشتم، غذای سلف رو دوست داشتم...
یادم
نمیاد توی اون 4 سال لحظه ای بخاطر چیزی حتی از دلم بگذره که أه چقد دانشگاهِ
بدیه!! همیشه دوسش داشتم و خواهم داشت...
۹۵/۰۷/۱۷
ولی حرف من رو خواب و ...نیست
حرفم با رویای شماست ...عزیزم تاریخ تولد بعضی ها رو فراموش کن تا یوقت هوا برت نداره.
یکم فکر کنی هم منو یادت میاد هم گذشته رو