273. من سوغاتی موخوااااام!!
جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۰ ب.ظ
مراسم
ختم صلوات خونۀ دوستم اینا 5 روز بود که ما دو روز اولشو نرفتیم و سه روز آخر رو
رفتیم و دیروز هم روز پنجم بود و من باز هم مستقیم از سرکار رفتم خونۀ اونا! از
طرفی دوستم که خواهر نداره و کلا توی فامیلشون دختری همسن و سال خودش نیست، یه
خورده توی پذیرایی دست تنها بود و این دو روز آخر منو آبجی هم توی آشپزخونه بودیم
و بهش کمک کردیم (تف به ریا)...
دیشب
که برگشتیم خونه دیدیم عــه مهیار خونمونه! یعنی زودتر از ما اومده بود (فداش بشم)
داشتم باهاش بازی میکردم که دیدم پیام دارم... گفتم خدا برکت بده به این اپراتور ایرانسل
که تنها کسیه که بهم پیام میده، باز کردم دیدم نوشته:
یعنی
پاک یادم رفته بود که م. پ. ن بهم گفته بود که قراره بیاد خونشون! ماشاا... تو
خونه هم که بند نمیشه، امروزم از صبح رفتن ارومیه و به قول ما تُرکها بهم یاندی
قیندی (تقریبا به معنی حرص دادن) میده! میگم بابا تو که از تهران به اون گندگی
برام سوغاتی نیاوردی، لااقل از ارومیه نُقلی چیزی بیار بگیم این رفیق ما توی خوشی
هاشم به یادمونه! البته اینو الناز جفتشونم عین همن ها، کل سال توی مسافرتن یه
شکلاتم واسه آدم نمیارن! الان مثلا از الناز چند روزه خبری نیست، بیاد میگه آره
رفته بودیم آمریکا! خو خبر بده شاید آدم چیزی لازم داره که اونجا فقط میشه پیداش کرد!! قدر رفیقاتونو
بدونین، وگرنه دوتا اینجوری رفیق گیرتون بیاد اونوقت قدر میدونین که دیگه دیر شده!
۹۵/۰۹/۰۵
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.