286. اگر دیر آمدم مجروح بودم....
سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ب.ظ
اون
روزی که استادم بهم گفت برای اینکه بتونی توی کنکور موفق بشی باید قید وبلاگ نویسی
رو فعلا بزنی و رو درسات تمرکز کنی، با خودم گفتم داره اذیت میکنه، اما الان
میبینم واقعا وقت نمیکنم بیام حتی به کامنت هاتون جواب بدم، چه برسه پست بذارم و
پستاتونو بخونم (هرچند دلم خیلی برای نوشته هاتون تنگ شده)
البته
توی این مدت اتفاقای خوب و بدی هم که افتاد کم نبود!
مهمتر
از همه این بود که بابام مریض شد و به مدت 4-5 روز توی بیمارستان بستری بود،
کارمون شده بود بریم ملاقاتش و هی به اینو اون توضیح بدیم که چی شده! الانم که مرخص
شده هر روز باید از مهمونا پذیرایی کنیم!
دو
روز پیش هم صبح که از خواب بیدار شدم، همین که خواستم برم زنگ گوشیمو خاموش کنم،
یهویی از حال رفتم و افتادم زمین و با آب قند و عسل به خودم اومدم! چون آخر ماهم
هست و سرکار سرمون خیلی شلوغ میشه هنوز وقت نکردم برم دکتر، واسه همین یکی میگه
بخاطر رژیم که میگیری ضعیف شدی، اون یکی میگه قند خونت اومده پایین، یکی میگه
فشارت افتاده، یکی دیگه میگه بخاطر فشارات عصبیه؛ از همه مهمتر یکی اومده میگه
بخاطر مجردیه اینجوری شدی!!
قشنگترین
اتفاقی که افتاد این بود که واسه اینکه مهیار دندون درآورده بود آش دندون براش
درست کردیم و وقتی اومده اینجا شبا پیش منو مامان بمونه (که نترسیم) حسابی
خوردیمش!
+ اگه از این به بعد دیر دیر پست گذاشتم و دیر دیر بهتون سر زدم،
فراموشم نکنین! چون اولا شرمنده م، دوما بعد از کنکور قول میدم جبران کنم!
۹۵/۱۰/۲۸
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.