302. دوست واقعی!
حرصم که میگیره دلم میخواد قید همه چی و هرچی اکانت دارم رو بزنم و پشت سر هم هی دلت اکانت کنم و یه نفس راحت بکشم! اما نمیدونم چرا هر بار میخوام تصمیمم رو عملی کنم یه اتفاقی میوفته که مانعم میشه، مثلا یکی که سالهاس ازش بیخبرم یهو سر و کله ش پیدا میشه که حالمو اونقد عوض میکنه که توی تصمیمم دودل میشم و دستم میلرزه واسه دلت کردن!
نمیدونم چرا با اینکه برگشتن دوباره ی دوستای قدیمی و صحبت کردن باهاشون حال آدمو خوب میکنه اما بیشتر دلم میخواد تو خاطراتم بمونن و هیچی از زندگیشون ندونم! چون فهمیدن اینکه توی این مدت دوستام چه خوشی ها و ناخوشی های داشتن نه تنها از درد من چیزی کم نمیکنه گاهی هم حتی یه غم به غم هام اضافه میکنه و به قول مامانم بدبختی های خودمون کم نیست باید غصه ی اونا رو هم بخوریم!
از همه ی اینا که بگذریم یهویی اومدن کسی تو زندگیم که خاطرات مشترکمون به 20 سال پیش برمیگرده بهترین اتفاقی بود که میتونست توی فضایی مثه اینستا بیوفته! و اون دقیقا همون آدمی بود که بعد از 5 ماه دلخوری از یه سری نارفیق بازم تونست منو به همون حالتی که بودم برگردونه و لبخند رو لبام بیاره! همون آدمی بود که باعث شد دوباره بیام بنویسم، همونی که واقعا برا تنهاییام بهش نیاز داشتم، همونی که آخرین بار که دیدمش تقریبا 6 سالم بود و 12 سالش بود، همونی که الان برا خودش کسی شده و به آرزوهایی که من داشتم رسیده! درسته که بعد از 20 سال خیلی حرفای نگفته داریم و شبا تا آخر وقت حرفامون تمومی نداره اما لحظه شماری میکنم واسه اینکه ببینمش، آخه اون اصلا توی شهر ما نیست! وقتی اونو با آدمایی که میشناسم و میشناختم مقایسه میکنم میبینم از همشون مَردتره! همین که بعد از این همه سال دنبال دوستش گشته، همین که برعکس دوستای امروزم که عرض یه هفته منو تمام خاطراتمو فراموش میکنن نتونسته دوستشو فراموش کنه فک کنم کافی باشه که بشه بهش گفت "بهترین دوست" و بهترین دوستی که آدم میتونه تو زندگیش داشته باشه!
چقد خوشحالم که همچین آدمی اومده تو زندگیم و حتی اگه این اومدنش مدت کوتاهی طول بکشه اما همیشه به عنوان یک دوست واقعی ازش یاد خواهم کرد!!