303. خوب، بد، خنثی!
توی یه روز هم میتونه اتفاق خوبی بیوفته هم اتفاق بد هم اتفاق خنثی!
دوست دارم اول اون اتفاق خوبه رو بگم! دیروز واسه عروسی پسر همسایمون داداش علی رفته بودیم! بعد از مراسم کلیپی که عروس و داماد با لباس های اسپورت از قبل آماده کرده بودن (یه چیزی تو مایه های کلیپ خواننده هامون) رو برامون پخش کردن، فک کنم عالی ترین قسمت عروسی همون قسمت پخش کلیپ بود، البته ناگفته نمونه که خوده عروسی هم خیلی خوب بود و خیلی هم خوش گذشت! جای همه تونم خالی بود!
اتفاق خنثی هم این بود که میلاد دیروز تسویه کرد و کلا خدمتش تموم شد، به قول خودش فرشته ی عذاب من اومد اما خبر نداره که اونی که قراره عذاب بکشه خودشه نه من!
اما راجع به اتفاق بد! چقد بدم میاد از آدمای دروغگو!! نمیدونم چه مرگمونه که اگه دروغ نگیم روزمون روز نمیشه! حالا همه ی اینا به کنار از کسی که تو گذشته ش مونده و هیچ امید و برنامه ای برا آینده ش نداره بیشتر بدم میاد! نمیتونم تحمل کنم حرفای کسی رو که هی میگه من قبلا اینجوری بودم و کاش اینجوری میشدم و فلان!! بهش میگم بابا جان دیگه گذشته تموم شده الانم چیزی که میخواستی نشدی، خب با گفتنه اینا چیزی درست میشه؟! خودشم میگه نه اما بدترین جاش اینه که باز حرف خودشو میزنه!! واقعا اسکار رو اعصاب ترین آدما رو باید بدن به این جور آدما!! کاش هر چه زودتر سر عقل بیاد و یه فکری برا آینده ش بکنه! کلی استعداد داره اما فقط بخاطر گذشته ی مزخرف و حالِ بی حالش داره گند میزنه به آینده ش!
* چند روز حس کامنت ها رو ندارم، بعدا بهتون جواب میدم شرمندم واقعا!