308. زمستانی زودتر از پاییز!
دیروز روز مهمی بود! تولد خواهرم قربونش برم! تولدش مبارک باشه ایشاا...!
اما از دیروز شایدم پریروز هوا اینقده سرد شده که ما اصلا نفهمیدیم پاییز کی اومد رد شد که یهویی رفتیم توی سرمای زمستون!
دیروز موقع برگشتن از سرکار و حتی موقع رفتن، باد و بارون و تگرگ دست به دست هم داده بودن و صحنه هایی زمستونی درست کرده بودن، هوای سرد هم که همچنان جای خودشو داشت!
این عکسا رو موقع برگشتن زیر بارون گرفتم:
توی اینستا آدم یه اشتباهی میکنه زیر یه پست که معمولا مال افراد ناشناسه میاد نظر میده بعدش پسرا به نشانه ی تایید حرف ما دخترا که حتی ممکنه هیچ اعتقادی هم به اون ندارن میان پیام میدن تا سر صحبت رو باز کنن و چقد هم روی مخ ان!
والا من حوصله ی خودمم ندارم چه برسه پسری که معلوم نیست از کدوم دیار بلند شده و اومده میگه بیا راجع به فلان موضوع بحث کنیم! واقعا گاهی بخاطر پررویه بعضیاشون نمیدونم چی بگم!
اتاقمو مرتب کردم دیروز، میزمو درست جایی گذاشتم کنار پنجره که یادم نمیاد هیچوقت توی اون زاویه از اتاق گذاشته باشم، یه فضای جدید و البته غریبی رو ایجاد کرده که وقتی پشتش میشینم و به هوای ابری بیرون نگاه میکنم با خودم فکر میکنم که چقد توی عمرم این صحنه رو از دست دادم! صحنه ای که همیشه آرزوشو داشتم و نمیدونستم با جابه جا کردن میزم میتونم تجربه ش کنم! گاهی یه جابه جایی کوچیک، یه اتفاق کوچیکی که حتی فکرشم نمیکنیم باعث میشه اتفاقای خوبی که همیشه منتظرشون بودیم رو تجربه کنیم و چقد خوب و لذت بخشه این تغییرات ناگهانی و زیبا!