333. شماره ی پست امروز چه قشنگه!
دو شب بعد از شب یلدا و اون فال کذایی که واسه من اون شب جناب حافظ از خودش در کرد، شخصی بسیار محترم که استاد من هستن و مردی عاقل و دنیادیده و اهل علم و ادب، به بهانه ی احوالپرسی به من پیام دادن و لا به لای حرفاشون از من خواستن که برم دنبال گمشده م! خیلی جالب بود که ایشون اصلا اطلاعی از فال من تو شب یلدا نداشتن!
خیلی دلم میخواست خیلی چیزا به استاد بگم اما نشد... نتونستم!
الناز اومده شکایت میکنه که چرا نقشش توی وبلاگ من کمرنگ شده، گفتم عزیز دل، وبلاگ من حقیقت رو منعکس میکنه، وقتی ما باهم توی هفته یبار وقت میکنیم حرف بزنیم از تو دیگه حرفی برای گفتن ندارم! الناز که درگیر دانشگاهشه منم درگیر زندگی و کار! اینم اوضاع کارو بار من!
دیروز خیلی اتفاقی مامان اومد گفت بیا موهاتو شونه کنم! بعد از شونه کردنه موهام، همینجوری که داشت موهامو میبافت گفت تو خیلی دختر بدی هستی! گفتم عه برا چی آخه؟ گفت چون من خیلی دوست دارم موهاتو ببافم اما تو نمیذاری! گفتم نفسم خودت که میدونی دیگه حوصله ی اون روزا رو ندارم که هی میومدم خودمو برات لوس میکردم که امروز موهامو اینجوری کن و فردا یه جور دیگه! قربون مامانم برم، از دیروز درسته خیلی کلافه شدم و دلم میخواد موهامو کلا جمع کنم که نبینمشون اما دلم نمیاد موهامو که مامان با عشق بافته باز کنم!
راستی این تعداد بازدید کننده ای که تو آمار نشون میده واقعیه؟؟ احساس میکنم چندتا خواننده ی ثابت و خاموش داره وبلاگم که تقریبا هشت نفری میشن! از همینجا بهشون سلام و درود میفرستم!