337. پسا مهمونی!
بالاخره این مهمونی هم تموم شد! دیشب مهمونا تا ساعت ۲ اینجا بودن، منم صبح مگه میتونستم بیدار شم، به زور و بلا ساعت ۱۰ از خواب بیدار شدم و بدون اینکه صبحونه بخورم با مامان دوتایی شروع کردیم به تمییز کاری! دیشب هم نذاشتیم کسی ظرفا رو بشوره، یعنی کلا ما نمیذاریم تو مهمونیمون کسی ظرفامونو بشوره، چون جماعت اومدن برا مهمونی نیومدن برا کار کردن که! خلاصه ظرفای ۵۰ نفر مهمون با مخلفات و قابله ها و حتی سفره ها مونده بود که من از صبح شروع کردم به شستنشون و سر ساعت ۲ تموم شد! لابد میگین خب ماشین ظرفشویی نداشتین؟؟ نه نداریم! مامانم به اون اعتقاد نداره و احساس میکنه که ظرفا اونجوری که میخواد تمییز نمیشن و تازه ما اکثر روزا مهمون نداریم، خداییش ارزش داره بخاطر دو تا ظرفی که هر روز خودمون استفاده میکنیم اونا رو هم با ماشین بشوریم؟
دیشب خالم اینا به مامانم میگن خب تو که میخوای این شام رو به احسان پدر و مادرمون بدی، پولشو بده تو غذاخوری دعوتمون کن که اینقد هم تو زحمت نیوفتی، مامان میگه من اینکار رو نمیکنم به دو دلیل، اول اینکه تو غذاخوری ها آدم نمیتونه فک و فامیلاشو درست و حسابی ببینه و بشینه باهاشون حرف بزنه، باید تا غذا رو خوردیم بریم، دوم اینکه چون ظرف و ظروفمون زیاده (قدیم کلی بشقاب و قاشق و اینا جهزیه میدادن) اگه سالی یبار هم ازشون استفاده نشده خمس بهشون تعلق میگیره!
خلاصه اینکه دیروز هیچی اصلا، امروز پدرم دراومد، به حدی سردرد دارم که منی که توی بدترین شرایط هیچ قرصی نمی خورم به خوردن استامینفون روی آوردم و الان تقریبا رو به موتم! مامان میگه اینقد کار نکردین که یبارم که کار میکنین نابود میشین! میگم مادره من تقصیر خودته دیگه، نمیذاری کار کنیم عادت نکردیم!
از سفره که اصولا دوست ندارم عکس بگیرم، غذامون همون مرغی بود که همه توی مهمونی هاشون میدن، خیلیا از همین مرغ هم عکس میگیرن میذارن اینستا میگن بهترین مهمونی خخخخخ! وقتی میگم از اینستا متنفرم الکی نمی گم که! یه سالاد و یه ژله و دو جور حلوا درست کردیم و چون توی سه مورد از اونا من شرکت داشتم، عکس اونا رو می ذارم! البته برا خودم که یادگاری بمونه! :)
یه چیزم میخواستم بگم اما این سردرد انگاری باعث شده یادم بره! حالا عجله ندارم که فوقش بعدا میگم! من برم یکم دیگه بخوابم...