349. فالگیر!
دیشب دیدم الناز آنلاینه اما جواب منو نمیده، یهو اومد سرپایی گفت دارم توی یه ربات فالمو میبینم! تو هم میخوای؟ منم که به فال و اینا کلا اعتقاد ندارم گفتم باشه بفرست واسه سرگرمی بد نیست! کار ربات به این صورت بود که ۸ تا سوال خصوصی، از نفرت و حسادتت نسبت به بقیه و اینکه عاشق کی هستی و باید توضیح بدی میپرسه تا یه سری آرزوها و چندتا سوال بی ربط دیگه! منم شروع کردم به جواب دادن سوالا:
عاشق شدی؟ نه! به کی حسودی میکنی؟ هیشکی! از کی متنفری؟ هیشکی! خلاصه منم جواب سربالا دادم! یهو آخرش اینو نوشت:
جوابای منو فرستاده بود برا الناز، اما خب من که چیزی نگفته بودم! منم شیطنتم گل کرد و اومدم و همون ربات رو برا گروه همکاران و دوستام فرستادم، تعداد زیادیشون شرکت کردن، خیلیاشون کامل خودشونو لو داده بودن! بعدش که میفهمیدن اعتراف گیری بوده واکنش های جالبی نشون میدادن و فحش های زیادی به خوردم دادن، اما با این حال ارزشش رو داشت! :) واسه این حرف یکی از دوستام نزدیک به ۵ دقیقه فقط قهقهه میزدم! مامان فک کرد دخترش خُل شده!
دیشب همون لحظه ها داشت یه برف درست و حسابی میومد، خیلی هم اومد! هرکاری کردم میلاد باهام نیومد بریم آدم برفی درست کنیم! گفتم تو دیگه قهرمان زندگی من نیستی! امروزم تا ظهر که من خواستم برم سرکار برفا تقریبا آب شده بودن و تا کمر شلوار و چادرم گِلی شده بود! سرکار مجبور شدم چادرمو بشورم و روی بخاری خشک کنم، اما چه فایده؟ الان که برگشتم یبارم باید الان بشورم، خودشم با این وضع خونه که آب گرم هم نداریم فعلا! واقعا ظلمه!!!