350. بخدا از من دیوانه تو دیوانه تری!
اونقدری که از روزای بارونی و روزایی که برفا دارن آب میشن بدم میاد، عاشق همچین موجوداتی ام که صبح که هوا سرده درست میشه!
حالا چرا عاشقشونم؟ نمیدونم تا حالا از روشون رد شدین یا نه، ولی توصیه میکنم حتما یبار امتحان کنین، صدای شکستنشون اونقد لذت بخشه که اصلا قابل وصف نیست! این جور مواقع هرکی منو تو خیابون ببینه فک میکنه خُل شدم بس که زیگزاگی راه میرم تا همه ی این یخ ها رو زیر پام خورد کنم و لذت ببرم! یادم میاد توی کوچه ی مادربزرگم اینا که توی یکی از محله های قدیمی تبریز بود یه خونه ی خرابه بود که یه عده می گفتن اونجا یه پیرزن تنها زندگی میکنه، یه عده می گفتن جن داره، خلاصه هرکی یه داستانی میگفت، شیشه های اونجا یکی در میون شکسته بود و مام فرصتی که پیدا میکردیم چندتا سنگ مینداختیم تا بقیه ی شیشه ها هم بشکنه و خلاص! صدای خورد شدن این یخ ها منو یاد صدای شکستن اون شیشه ها میندازه !
امروز یه چیزی شنیدم یاد یکی از خواستگارام افتادم، رفتیم تو اتاق حرف بزنیم، میگم هدفتون چیه؟ میگه میخوام یه خونه بخرم سه تا اتاق داشته باشه! میگم چرا سه تا؟ ( پس چندتا؟) میگه واسه اینکه اگه یه روزی باهم دعوا کردیم و قهر کردیم هرکدوممون بریم توی یه اتاق تا ریخت همو نبینیم! آینده نگریش واقعا قابل تحسین بود!
واسه بابای مهیار (داداش بزرگم، پدرِ پسرِ شجاع!) خیلی خواستگاری رفتیم! آخریش که عروسمون بود (از اون حرفای خیابانی بودااا) واسه یکی مونده به آخریش که رفته بودیم اومدیم بیرون داداشم گفت نه! گفتیم چرا؟ گفت چون دختره عین خودم بود، من دوست ندارم طرفم عین خودم باشه، دوست دارم باهم خیلی متفاوت باشیم! (اینم نظریه! )
اما من دوست دارم طرفم عین خودم باشه، متاسفانه تا حالا هم همچین آدمی به پستم نخورده، شده از کسی خوشم بیاد اما دلیل نمیشه اونی باشه که من میخوام! مثلا یکی باشه که کودک درونش خیلی فعال باشه، شوخ باشه اما شوخی هاش جلف و بی ادبانه نباشه، یکمم دیوونه باشه (عنوان پست) و خلاصه عین خودم ماه باشه، آی کیوی پایین هم نباشه، گیراییش خوب باشه، یکمم عصبی و خیلی هم غیرتی باشه دیگه نور علی نور میشه! یعنی میشه؟؟ یعنی اصلا همچین آدمی اختراع... ببخشید خلق شده؟ بعید میدونم...