361. گاهی هم زنگ بزن!
یادمه سال ۸۷ که این خط ایرانسل رو مامان برام گرفت، این شبکه های اجتماعی نبود که، فوقه فوقش یه یاهو مسنجر بود و وبلاگ! اون زمان واسه دوست شدن یه عده آدم بیکار شانسی شماره میگرفتن و توکل بخدا شماره از هرجای ایران ممکن بود سر دربیاره! همون موقع ها همین خط من اینقد مزاحم داشت از سراسر ایران و بیشتر اصفهان و تهران و مشهد که یه روز اومدم شماره هاشونو نوشتم که ببینم چند نفرن، شاید باورتون نشه اما ۵۰۰ تا شماره شد که البته هنوز هم اون شماره ها رو که نوشته بودم واسه اثبات حرفم دارم! اون روزا مجبور بودم دائم صدای گوشیمو قطع کنم که مبادا وقتی دور هم نشستیم یهو گوشیم زنگ بزنه و منم نتونم جواب بدم! کوچیک بودم خب، می ترسیدم! اما الان خیلی وقته دیگه گوشیم زنگ خور نداره، سالی ماهی یبار بیرون باشم مامان زنگ بزنه بگه موقع اومدن فلان کار رو بکن، یا مثلا مامان گوشیشو با خودش نبرده باشه و آبجی و داداش به من زنگ بزنن که ببینن مامان کجاس! دوستام هم مگر موقعی که قرار بذاریم بریم بیرون که اونم دو سال یه دفعه پیش میاد زنگ بزنن که مثلا من رسیدم کجایی، یا من یکم دیر میام! خلاصه اینجوری شده که من دیگه منتظر هیچ زنگی از طرف هیشکی نیستم!
اما دیروز، در اتفاقی خیلی عجیب و غیرمنتظره که واقعا غافلگیر شدم دیدم گوشیم زنگ میزنه و اسم الناز افتاده رو گوشی! فکرم هزار راه رفت که خدایا چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه که الناز شخصا بهم زنگ زده! از شانس نتم هم دیروز تموم شده بود و تمام احتمالات یه لحظه اومد جلوی چشمم! برداشتم دیدم خانوم تو کلاس زبان نشسته معنی مداد فشاری رو به انگلیسی میخواد!!! قشنگ نابود شدم!
کاری ندارم که چقد تو روش و پشت سرش بهش فحش دادم اما اینکه تو کلاس بود و صدای دخترا میومد، یاد ۱۰ _ ۱۲ سال پیش افتادم که خودمم کلاس زبان میرفتم و شب که هوا تاریک میشد برمی گشتم! (الان ترسو شدم، غروب نشده باید خونه باشم، میترسم دیر بیام خونه، نمیدونم اون موقع ها چجوری جرات میکردم اون وقت شب تنهای تنها میومدم) تصمیم گرفتم هر طور شده سال بعد یه کلاسی برم، عشقم که زبان فرانسه س، ۹ واحد تو دانشگاه با نمره های ۱۹.۲۵ ، ۱۹.۵ ، ۱۹.۷۵ پاس کردم! هوش خوبی دارم واسه یادگیریش فقط یکم تنبلی میکنم! اگه هم اون نشد قول میدم حتما کلاس خیاطی برم! از بچگی به خیاطی علاقه داشتم، واسه عروسکام لباس میدوختم خودشم بدون الگو، در حد حرفه ای! خدا این تنبلی رو از من دور کنه!
چرت نوشت: به یک نفر جهت زنگ زدن و ساعت ها حرف زدن نیازمندیم! چقد دلم واسه صدای واقعی آدم ها تنگ شده، بس که فقط نوشته های تایپ شده رو خوندیم و خوندیم و هی باز خوندیم!