380. هفتم اسفند!
حل شد خدا رو شکر! یه برگه ی المثنی بهمون دادن وگرنه اصلا اون کاغذا پیدا نشدن که نشدن! انگار آب شدن رفتن تو زمین!
یادمه دو سال پیش که برا کنکور میرفتم یه دختری کنارم بود که اولین بارش بود کنکور میداد، طفلی خیلی استرس داشت، برگشت ازم پرسید خانوم شما استرس ندارین؟ منم گفتم نه بابا چه استرسی، من ششمین بارمه کنکور میدم و به این ترتیب دختره به فنا رفت، یاد و خاطره اش گرامی! امروز با دختر صاحب کارمون که سال بعد اولین سال کنکورشه هم صحبت شده بودم و به عنوان پیشکسوت در امر کنکور جوری نصیحتش کردم که فک کنم امسال پیش دانشگاهی رو هم نصفه نیمه ول کنه و بره شوهر کنه! چیه آخه درس خوندن! بخدا من خبیث نیستم فقط حرف حق رو میزنم، دختر به اون خوبی حیفه وقتشو هدر بده واسه کنکوری که فقط اونایی که سهمیه دارن برنده ن! منم اگه کنکور میدم واسه اینه که سنجش رو از رو ببرم چون من یکی از رو برو نیستم! :))
فردا مامانم کلاس قرآن رو انداخته خونه ی ما که علاوه بر اینکه خب اجر معنوی داره یه دلیل مهم هم داره، اینکه همسایه ها یه جا میان تغییرات خونمونو میبینن و یه جورایی هم فاله هم تماشا، مام دیگه مجبور نمیشیم هی در باز کنیم اینو اون بیان واسه دیدن خونمون، خسته میشیم خو! منم واسه فردا مرخصی گرفتم که پذیرایی کنم و احتمالا مهمونا زیادتر از حد معمول باشن و بازم احتمالا پدرم در بیاد! خدا از همین الان بهم رحم کنه!
از روز مهندس به این ور از الناز خبری ندارم، مهندس شده خودشو برا من گرفته؟ به خراب کارا هم مهندس میگنا الناز خانوم، اینقد برا من کلاس نذار!
این روزا عکس درست و درمون واسه پستام ندارم، اما تو وبلاگم تغییراتی دادم که خودم دارم لذت میبرم، مثلا عکس خودمو این بغل دست چپ بالا، واسه پروفایلم گذاشتم، از وقتی هم اینکارو کردم احساس میکنم آدم مهمی شدم و هی میام به وبلاگم سر میزنم! قبلاها جنبه م بیشتر از این بود، خدا بیشترش کنه :)