383. امان از عیب جوها!
امروز از صبح رفته بودیم خونه ی خالم اینا! اونجا از دهن خالم خبری شنیدم که بدجور حالم گرفته شد، کاش هیچوقت نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده! واسه اینکه عمق ناراحتی منو بفهمین تصور کنین خبر دادن یکی که دوسش داشتین ازدواج کرده! درسته خبری که شنیدم این نبود، ولی عمق دردش در این حد بود! اگه الان این اتفاق افتاده فقط باعثش حرف مردم بود! درسته من همیشه میگم حرف مردم برام هیچ اهمیتی نداره اما گاهی اثرشو میذاره، گاهی واسه منم پیش اومده که بخاطر ترس از حرف مردم و اطرافیان اشتباهاتی کردم که این خبری که شنیدم و بابتش اینهمه ناراحت شدم بخاطر کار اشتباه من بود که اون کار رو فقط و فقط بخاطر حرف مردم انجام دادم! حیف که نمیتونم زیاد توضیح بدم اما زود قضاوتم نکنین و نگین که نه حرف مردم نباید مهم باشه، چون واقعا مهم هست، هرکی بگه نیست دروغ گفته! توی جامعه زندگی میکنیم که همه رو هم تاثیر میذاریم و از هم تاثیر میگیرم، توی غار زندگی نمی کنیم که! لعنت به اون دسته آدم هایی که کارشون عیب درآوردن از زندگی مردمه که باعث میشن آدم از ترس اونا تصمیم های اشتباه بگیره، لعنت بهشون!
دومین اتفاق بد امروزم این بود:
به اسم شکلات دادن دستم، کلی به به چه چه میکردم، یهو همین که گذاشتم دهنم داغون شدم، نگو لواشک بودن!!! کمرم شکست!